-
تصحیح برگه ها
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 14:56
تقریبا کار همه برگه ها را انجام دادم. بجز این کلاس آخریه که دیروز ازشون امتحان گرفتم. معمولا سر جلسه امتحان می گم بچه ها فلان روز نتیجه را اعلام می کنم و فلان روز هم می تونید بیاین برگتون را ببینید. ایجوری مجبور میشم سر موعد گفته شده نتیجه را اعلان کنم. وقتی دانشجو بودم از چند تا صفت بعضی از استادا خیلی متنفر بودم. یک...
-
دفاع
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 14:16
چهارشنبه هفته پیش رفتم صنعتی، دفاع مهدوی بود. کلی دفاعش طول کشید حدود 5 ساعت. یعنی تا یک اونجا بودم. توضیح دادنش خیلی جالب بود جواب سوالات را که میداد که دیگه محشر بود. خودش کلی حراف هست حالا تصور کن این آدم با این استعداد کلی هم سابقه درس دادن و سر و کله زدن با آدمای جورواجور را داشته باشه دیگه چیمیشه. دکتر هم که کلا...
-
کار
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 16:16
هفته پیش یه بابایی یه پروژه آورده بود می خواست تا براش یه برنامه ای بنویسم. اما خیلی خاص بود اولا کل کار باید روی گلکسی تبها که سیستم عاملشون اندرویده اجرا می شد. از طرفی طرف هم نمی خواست پول بده. طرف تو بازار پی سی آشنا داشت. بعد از کلی قرار شد که برام یه مک بوک پرو بخره و یک گلکسی تب و اگه من برنامه را نوشتم هر دو...
-
خمی ن ی کشور
شنبه 28 خردادماه سال 1390 22:17
امروز رفتم دندون پزشکی داشتم مجله های روی میز را می خوندم چشمم خورد به صفحه حوادث نوشته بود 3 نفر از افرادی که تو خمینی شهر به خانواده ها تو باغ های اطرافش تجاوز کردند را تو سیستان گرفتند. چیزی که خیلی تکون دهنده بود سن اونا بود ( 23-؟؟-37) در این شکی نیست که کاری که اینا کردند یه کار کثیف غیر قابل دفاع بوده. خبر...
-
سفر 2400 کیلومتری
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 01:15
قبل از تعطیلات 14 و 15 خرداد تصمیم داشتم که برم سفر تا هم از حال هوای رخداد های این یک ماهه در بیام هم خیلی وقت بود که سفر نرفته بودم. دلم پرواز می خواست اونم یه جای سرسبز. بچه های پرواز می خواستند برند درازنو خیلی وقت بود که باهاشون تماس نداشتم. خوب فرصتی بود، هم به پرواز می رسیدم هم اینکه یه سفر درست حسابی میرفتم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 خردادماه سال 1390 00:47
خیلی وقته که چیزی ننوشتم در واقع هیچ جا ننوشتم یعنی حسش را از دست داده بودم. تو این یک ماهه خیلی اتفاق افتاده. مهمترینش اینه که ظاهرا خانوم بالاخره ازدواج کردند یا شایدم در شرف ازدواجند. خیلی سخته که آدم بفهمه که طرفش که سالها عمرش را فقط به اون فکر کرده محرم یکی دیگه شده! زینب هر چند که تو زندگیه تو من فقط نقش محض...
-
Semi Zeinab
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 19:40
تو این ترم با کامپیوتری ها هم درس برداشتم. در واقع انتظارم این بود که چون رشتشون کامپیوتره حتما تا حالا یه ذهن الگوریتمیک پیدا کردند و میشه راحتتر بهشون درس داد اما اشتباه می کردم. روز اولی که رفتم سر کلاس یکه خوردم. یه خانومی این جلو نشسته بود کپی زینب همون چشم ها و همون فرم دماغ و صورت خیلی شبیه بود واقعا عجیب بود...
-
درختکاری!
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 11:48
یه زمینی هست کنار خونه بابا که مال ماست اما چون پولمون تموم شده نتونستیم بسازیمش. در واقع نیازی بهش نداریم. تو خونه نشسته بودم یک دفعه یه فکری به ذهنم رسید. گفتم بهتره توش درخت بکارم. البته خاکش زیاد مناسب نیست. برای همینم رفتم 20 درخت انگور از انواع مختلف از اینطرف اون طرف خریدم. یک دونه درخت سیب و یکدونه هم درخت شاه...
-
چهار غول
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 12:48
تصورش را بکن تازه بارون اومده باشه همه جا طراوت داره داد میزنه بعد دوچرخه را بر میداری راه میوفتی میری لب رودخونه توی ی پارکی به وسعت 20 کیلومتر، هوا داره آروم آروم تاریک میشه. گهگاهی یه رعدوبرق جاده را روشن میکنه ماشینای توی جاده هم اونقدر کمند که هر سه چهار دقیقه یک بار یکیشون را میبینی. اونوقت تو این شرایط ام پی 3...
-
جدایی نادر از سیمین
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1390 21:58
سه شنبه با دوستان رفتیم سینما فیلم جدایی نادر از سیمین را دیدیم. واقعا فیلم قشنگی ساخته بود بازی بازیگرها که فوق العاده بود. بر خلاف خیلی از فیلمهای ایرانی آخرش خیلی گنگ تموم می شد. موضوعش هم مناسب بود. تو یه سکانسش دختر خونواده برای اینکه یه دورغ گفته بود آنچنان ناراحت بود که اشک از چشماش راه افتاده بود. خیلی به...
-
من و پروژه
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 09:23
تو اتاقم نشستم تا ساعت 10:30 بشه برم سر کلاس. روزهای شنبه و یکشنبه را کلاس دارم بقیه را هم برای خودم هستم. البته نمیشه بگی برای خودم چون یک سری پروژه دانشجویی و گروه رباتیک وجود داره که زیر نظر من هست. این کار را خیلی دوست دارم چون مدام با آدمایی سر و کله میزنی که پر از انرژِی هستند و این به تو کلی انرژی میده. مدیریتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 08:44
روزها دارند خیلی سریع طی میشند. عبورشون را خوب احساس می کنم. دنیای خیلی درهم برهمی پیدا کردم. وقتی به یه چیز احتیاج داری همون موقع نیستش اما حالا که دیگه ضروری نیست به وفور پیدا میشه. باید یه برنامه مسافرت جور کنم یا حداقل جایی که بشه با خودم خلوت کنم. گفتی شتاب رفتن من از برای توست آهسته تر برو که دلم زیر پای توست با...
-
نگرش متفاوت
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 23:10
خیلی آدم متفاوتیه اصلا دیدش به هر چیز یه جور دیگست. کم حرف می زنه اما تقریبا تو تمام حرفاش نکته های ریز و درشت هست. داشتم با آب و تاب براش توضیح می دادم که سیستم های عددی از گذشته تا حالا مبناهای متفاوتی داشتند. درواقع یه سیستم باستانی مبنای 60 بوده همینطور یه سیستم مبنای 5 بوده که بر اساس انگشتای یک دست طراحی شده و...
-
اندر احوالات من
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 20:46
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 19:04
از من رمقی به سعی ساقی مانده است وز صحبت خلق بیوفایی مانده است از بادهی نوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی مانده است
-
خونه و نوروز
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 23:59
نوروز دوباره سر رسید. خیلی زیباست که سال خورشیدی با یه پدیده زیبا (زنده شدن طبیعت) آغاز میشه. تو خبرا می خوندم که اوباما برای ایرانیا به مناسبت نوروز پیام داده یا مثلا کانادا نوروز را تو تقویمش گذاشته. فکر کنم اگه این حکومت عوضی که الان سر کاره تو ایران نبود یه جورایی نوروز یه واقعه جهانی میشد. طول شب و روز با هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 19:55
چشمی که نظر نگه ندارد بس فتنه که با سر دل ارد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 22:39
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزو های کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می...
-
پوست اندازی
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 14:12
استادی اینجاست که هر موقع باهاش حرف می زنم یه چیزی ازش یاد میگیرم. خیلی برای من یک بعدی مفید بوده. علاوه بر الکترونیک که رشته خودشه یه فوق لیسانس فلسفه هم گرفته کلی هم در زمینه ادبیات می دونه. امروز وبلاگش را بهم معرفی کرد نمی دونستم شاعرم هست. دیدش به زندگی یه چیزه دیگست احساس می کنم که خیلی آزادتر از من زندگی می...
-
گیاه
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 20:23
دیروز بر اساس رسم هر ساله با مامان و معصومه رفتیم نمایشگاه گل و گیاه تا گل و درخت بخریم. خیلی زیبابود آدمایه زیادی اومده بودند. برای اون خونه یه درخت عناب و یه درخت سیب قرمز خریدم. برای این خونه هم عناب گرفتم. و کلی کاکتوس. حس خوبیه که آدم میوه درختی را بخوره که خودش کاشته یا حتی نگاه کردنش. حالا می فهمم که بابا اون...
-
تولد قمری
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 10:38
امروز تولد منه! البته از نوع قمریش. دیروز اولین روز سربازی اسماعیل بود. افتاده اراک، مامان بابا هم مثل اینکه بچشون می خواد تازه بره پیش دبستانی هر دو تاشون صبح ساعت 4 با اسماعیل راه افتادند رفتند اراک. این سوژه ما شده بود. بهشون گفتم برید دستشا بزارید تو دست مدیرشون بگید این بچه را زیاد اذیت نکنه ها. عیدم یه تفنگ...
-
زاهد
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 22:00
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نا م خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در...
-
ما هر دو انسانیم
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 18:12
من Z را دوست دارم. y من را دوست دارد x نیز y را دوست دارد .... .. .. مسخره تر جاییست که آخر زنجیر جایی باشد که Z او را دوست داشته باشد. من می توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته خو یا شیطان صفت باشم من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم چرا که من یک انسانم، و...
-
31
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 21:38
روز تولد دوباره سر رسید یه جورایی میگه آهای تو یک سال دیگه از عمرت طی شد. واقعا اگه آدم می تونست دوباره به دنیا بیاد با همین آگاهی چطور زندگی میکرد. واقعا توی این عمر چه کار مهمی من کردم؟ دیروز در اثر یه اتفاق داشتم سرگذست گل سرخی را می خوندم. آخرش خیلی یکه خوردم چون نوشته بود وقتی اعدام شده فقط 30 سالش بود! آخه اون...
-
موسیقی
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 18:05
ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ، اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛ به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود : (( قولوا لا اله الا الله تفلحوا )) خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند ! روزه چیست ؟ هیچ ! حج ؟ اصلا ندارد ! زکات ؟ اصلا !...
-
ایکس و سعید
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 18:22
خیلی وقت بود که ایکس، سعید را ندیده بود. خیلی اتفاقی اونا تو خیابون دیده بود و شروع کردند به صحبت. سعید دوست قدیمی ایکس بود. آدمی که آزارش به هیچکی نمی رسه. زیاد باهوش نیست. فوق العاده مذهبی خودش و خونوادش، تازه ازدواج کرده و ... بعد از خوش و بش های معمول ایکس از ازدواجش پرسید که چطور بوده؟ راضی هست یا نه؟ سعید: آره...
-
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 20:18
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود آخر ای خاتم جمشید همایون آثار گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود عقلم از خانه به دررفت و گر می این است دیدم از پیش که در...
-
دروغ
جمعه 10 دیماه سال 1389 21:36
بابا می گفت فلانی گفته فلان شیشه اصلا نیست و فلان شیشه را میارم. گفتم من به این جماعت اعتماد ندارم بزار خودم تحقیق کنم. رفتم دیدم بعله طرف چون این شیشه را نداشته اینا گفته. این خیلی عادیه اینجا همه به هم دروغ میگند. دروغ گویی تو حکومت که دیگه واویلاست. مردک تو روز روشن تو تی وی دروغی را میگه که همه می دونند دروغه اما...
-
من دوست ندارم شوهرم رو بقیه دقت کنه!
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 20:47
امروز اتفاق جالبی افتاد. داشتم درس می دادم کلی هم غرق درس دادن بودم که یک سری دختر داشتند هی پچ پچ می کردند. من کلا سعی می کنم اسم همه دانشجوها را یاد بگیرم. برای همینم اسم اینایی که حرف می زدند را هم می دونستم. سرم به طرف تخته بود داشتم می نوشتم. دخترا داشتند حرف می زندند از روی صدا می شد حدس زد کی داره حرف می زنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 دیماه سال 1389 19:32
منتظران مهدی بدانند، حسین را منتظرانش کشتند.