یلدا

روزها از پی هم می رود  

صبح ها به خود می گوییم این روز تولدی دیگر است  

 

کاش حالا که می توانم بخواهم 

 

نه زمانی که نمی توانم 

 

بی نظمی به زمین میزد مرا 

 

گر چه می خواهم اما! 

 

روزهای من یلداییست 

 

طولانیست 

 

سرد

دیدار دوستان

امروز قرار بود که بچه های ورودی ۷۷ روبه رو هتل کوثر جمع بشیم تا یادی از اون روزای بی دغدغه بشه و ببینیم که وضعیت فعلی هر کی چطوری. 

ما که سر موقع رفتیم اما بقیه حسابی دیر کردند . 

وقتی به هم دیگه می رسیدند اولین جمله ای که رد وبدل می شه این بود که  

چه طوری  

چه کار می کنی 

کجا مشغولی 

 

تقریبا همه یه کسی برا خودشون شده بودند .  

بعد از کلی پیاده روی رفتیم یه چای خونه اونجام یه خورده نشستیم بعدشم اومدیم خونه . 

در کل بد نبود . 

با خدامی هم در مورد یه پروژه تازه صحبت کردیم حالا باید دید چی میشه با تعریفهایی که محسن می کرد راه به جایی نداره.اما خوب ما تو این وضعیت باید هر پروژه ای را دودستی بچسبیم . 

وضعیت زیاد مناسبی نداریم . 

امروزم که علی ماشینشا فروخت. 

ربانی هم گفته تو اون هفته شاید پول دستون بیاد 

اون موقع که قطعی می گفت اون جوری می شد وای به حال حالا که می گه احتمالا. 

الله اعلم.

خواستگار

دارم یخ می زنم . 

من و اسماعیل نشتیم تو این اتاق برا چی؟ 

برا اینکه برای معصومه خانم خواستگار اومده و دارند تو اون اتاق صحبت می کنند. 

طرف ظاهر مهندسه حالا باید دید که بعد چی از آب در می یاد. 

معمولا من در دفعه اول حضور بهم نمی رسانم و می گذارم اگه طرف آدم حسابی بود باش روبه رو می شم. 

برای مژگان که همینطور شد البته من اون موقع نظر مساعد نداشتم. 

که اشتباه می کردم سعید در کل آدم خوبیه و مژگان را حسابی دوست داره و خوشبختانه این دوست داشتن دو طرفست. 

انشا الله این معصومه هم بره خونه بخت و خوش بخت بشه خدا شاهد که هرز گاهی سر نماز از خدا همین را می خواهم . 

هم به خاطر خودش هم بخاطر مامان . 

بنده خدا مامان حسابی به خاطرش نگرانه خودشم درک این را نداره که مامان چه قدر نگرانشه . 

مدام زخم زبون به مامان می زنه این از همه چی من را بیشتر زجر میده.