آقا اینقدر بده که آدم کلی بنویسه بعد یک دفعه همش بپره دوباره باید هی زور بزنه همونا را بنویسه که بعضیش هم یادش رفته

الان تو خوابگاه دانشگاه کاشانم درواقع با زینب اومدم چون زینب مصاحبه داشت. من که زیاد از دانشگاهشون خوشم نیومد بیشتر به دلیل کمبودایی که دانشگاه در زمینه فضای سبز داشت. حالا سطح علمیش چطوره را نمی دونم.

 بعد از اینجا هم می خواهیم بریم باغ فین که تا حداقل تا اینجا اومدیم یه جای دیدنی رفته باشیم.

 

من یکمی درسام سبک شده البته دردسرای اصلیش هنوز هم هست که تا آخر خرداد ادامه داره و اونا تکلیفای درساست. آخرین امتحان را جمعه همین هفته دادم که گیم بود از ساعت 8:30 تا ساعت 2:35 یعنی وقت اومد خوده داشت سرم منفجر می شد درد دل هم داشتم فکر کنم مسموم شده بود حسابی حالم گرفته شد.

مثل همیشه عمر داره سریع میگذه و من هم دارم نگاهش می کنم.

چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو    ساغیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

 

می خوام تو این تابستونیه یه شغل برای خودم خلق کنم. در واقع قرار داد من 24 شهریور تمام میشه بعدشم معلوم نیست که چه اتقاقی میوفته نمی خوام واسم تا بقیه برام تصمیم بگیرند.

یعنی ما عرضه خلق یک شغل را نداریم یعنی باید مثل هزاران هزار نفر دیگه مدام از این طرف به اون طرف بریم تا به بینیم چی پیش میاد. با ید بشینم که دیگران برای این دنیایی که فقط یک بار توش میایم تصمیم بگیرند بگند کجا برو کی بیا کی برو.

می دونم که زیر ساخت کشور برای آدمهای ایده مند زیاد خوب نیست اما تو همین کشور ویران خیلی ها هستند که با استفاده از ایده هاشون کار برای خودشون و دیگران ایجاد کردند. پس همینه که هست

 

نمی خوام در حد یک فکر و یا یک اندیشه باشه در واقع تصمیم گرفتم که قسمت اصلیش را با وجود تکلیفای زیادی که دارم از 17 همین ماه شروع کنم که تا 24 شهریور میشه 100 روز

100 روز تا خلق یک ایده.

می خوام یک دفترچه 100 برگ بخرم و توش بنویسم یا توی یک برنامه کامپیوتر تا اینجوری مدام بهم گوشزد بشه که چقدر وقت مونده.

انشالله که خدا هم کمک کنه.