عروس

 

می خوام اینجا با تو باشم زیر بارونا دوباره

                                        ولی افسوس نه تو هستی نه دیگه بارون می باره

من هنوز منتظرم توی جاده تک وتنها

                                           دیگه بارون نمی باره توی جاده پر برفه

           به خدایه اسمونا عشقت از یادم نرفته

امروز خونه عمو بودم می دونستم امشب عروسیته ولی بر نامه خاصی نداشتم تا اینکه

تو صحبتا گفتند شبنم می خواد بره عروسی و عروسی هم مثل قدیما  جدا بر گذار میشه

دلم داد زد که می خواد تورا تو لباس عروسی ببینه دو باره دلتنگیها شروع شد.از خونه عمو اومدم بیرون رفتم سر کو چتون ایستاده

اره عروسی بود خدا خیلی منو دوست داره !‌ چون هم عروسیتو دیدم هم عقدتو

یادم یه شب دیر وقت تقریبا سال پیش همین موقها بود داشتم از شرکت

می رفتم خونه خوشهال و تو پوست خودم نمی گنجیدم ساعت ۱ تصف شب بود

به خودم گفتم الان تو کوچشون کسی نیست می رم از در خونشون رد میشم

عاشق از کوچه معشوق که رد میشه حس خوبی بهش دست میده

حتی اگه این حس تلقین هم با شه حس خوبیه واین کافیه

اره دیدم دم خونتون شلوقه گفتم حتما برای همسایه ها یه مراسمی بوده خونه شما بر گزار شده

اخه فکرشم نمی کردم که عقد تو با شه اخه چنین حادثه ای را حتما شبنم یا محسن به من می گفتند

اما غافل از اینکه اونا  می دونستند

وچون می خواستند دل من نشکنه به من نگفتند بعد از چند روز تازه فهمیدم اون شب چه خبری بودن

وای چقدر بد بود

کسی که من به خاطرش سعی ام را ده برابر کرده بودم کسی که من  هزارها فکر برای ایندش کرده بودم

کسی که من می پرستیدمش

حالا محرمه یکی دیگه  شده

دو سه روز حالم بد بود دیگه بی هدف شده بودم داغون.............

داستانش طولانیه اره امروز خدا نگذاشت من تورا تو لباس عروسی ببینم تا همین الان اوجا بودم اما تو ترافیک گمتون کردم

خدایا من از تو گله دارم اره از تو من ادم چندان خوبی نیستم اما عدالت هم نبود که من به این سر نوشت بیفتم

خدایا هر وقت من این حرفا رو زدم  تو زود دستمو گرفتی و از چا هی که خودم کنده بودم درم اوردی

حالا هم اینا رو می گه که شاید دو باره این کارو بکنی  خدا یا کمکم کن بی هدفم