نوشتن

روزی به ایمان گفتم که بنویس روزی فرا خواهد رسید که یکی از دارایی های پر ارزشت همین نوشته هایت است و ایمان می گفت من چیزی برای نوشتن ندارم  و دست به نوشتن خوب نیست.

هنوز معتقد هستم به حرفم. آدمی حتی اگر روزهای گذر کرده بر او همه یک رنگ و یک شکل بوده باید همه را بنویسد. نوشته ها که تکراری شد خود نهیبی خواهد بود بر آدم تا به او یادآوری کند که عمرت می گذرد یک شکل  و تکراری. شاید این نهیب باعث تغییر آدم شود.

من نمی نویسم تا در روزگار پیری بخوانم و یاد خاطرات کنم. من برای حس گذر عمرم می نویسم. اما از بس ننوشتم ایمان شده ام!


شاید بالهای اندیشه ام بسته است در حصار غیر خصوصی. باید مهاجرت کنم به خلوتی دیگر تا آزادانه بنویسم.

فایل تصویری را در تلگرام  گوش می دادم ظاهرا یک استاد از دانشگاه تهران که برداشت من این بود دانش آموخته برکلی است صحبت می کرد.

محور کلی صحبت های فرد تلاش بود. اینکه خارجی ها واقعا کار می کنند و وقت را تلف نمی کنند.

هرچند صحبت های فرد اغراق آمیز بود اما راست می گفت. ملت ما افرادی هست که به هنر هدر دادن زمان خود افتخار می کنند.

من هم تا حدودی جز همین ملت هستم. سعیم این است که در روز یا کاری انجام ندهم یا اگر باید کاری را انجام دهم با جدیت دنبالش کنم. 



هاشمی

هاشمی هم رفت. 

چقدر دنیا زود می گذرد. انگار همین دیروز بود که آمده بود برای افتتاح باغ پرندگان. مردم به دنبال ماشین می دویدند و او دست تکان می داد.

چهره منفور سالهای قبل تبدیل به سمبل آزادی خواهی شده بود. علم ی که هر کجا بالا می رفت بغض ایرانی بود که در پایش می ترکید. پناه مردم شده بود.

چه با عزت رفت.

سیاست مداری که اشتباهات گذشته را تا توانست جبران کرد. کسی که نوشتن خاطرات روزانه اش آن هم به مدت بیش از ۴۰ سال حاکی از یک فرد خاص بودنش بود. 

 خدا رحمتش کند



وبلاگ

یه سرکی کشیدم به وبلاگم. خیلی وقته که ننوشتم.

نوشتن خیلی خوبه بخصوص اگه آزادانه باشه. بجز تنبلی چیزی که جلوی نوشتن من را میگیره اینه که من دغدغه ها و خاطراتم را اینجا ریختم این وسط و ممکنه کسانی ببینند که من دوست نداشته باشم. برای همین هم خیلی راحت نیستم باش. از طرفی خوبیش اینه که زینب می تونه ببینه. 

یه نرم افزار هست که یجورایی وبلاگ را روی کامپیوترت پیاده سازی می کنه اما مشکل اینجاست که بر روی ویندوز سوار می شه نه مک من. یعنی باید ویدوز مجازی بسازم و کلی کار. بهتر این کار را بکنم یعنی خاطرات اصلی را اونجا بگذارم و چیزایی که اهمیت خیلی ویژه ای ندارند را همینجا بنویسم.


دارم کلی به شبکه ور می رم ببینم می تونم یه تغییری توش بدم تا بشه تزم. از طرفی هم امتحانات پایان ترم هست و دردسرهای خودش را به من تحمیل کرده.