-
ذهن مکًار
یکشنبه 28 مهرماه سال 1398 22:23
خیلی وقته که ننوشته ام اما نوشته ام چند وقت پیش صبح زود زدم بیرون که برم دانشگاه خیلی زود بود و باید دقیقا مثل لیستی که برای امروز چیده بودم عمل می کردم. اما جالبه که آدم وقتی می خواهد کاری را انجام بده ذهنش یا شایدم نفسش به هر کلکی متوسل می شه تا اون را از انجام کار سودمند باز بداره. در حین رانندگی نمی دونم چرا این...
-
تز- هوش
سهشنبه 30 مردادماه سال 1397 15:04
بالاخره این تز را تحویل دادم و از شررش راحت شدم. البته دفاع مانده. اما اصل کار که نوشتنش بود تمام شد. حاصل شد ۱۰ مقاله( دو ژورنال و ۸ کنفرانس). وقتی فوق را گرفتم حس می کردم که ۳ سال برای هیچ دانشگاه بودم. واقعا دانشگاه چیز زیادی به آدم یاد نمی ده. اما الان این حس را ندارم. شاید به این خاطر هست که موضوعی را روش کار...
-
هیچ
چهارشنبه 20 دیماه سال 1396 17:14
از آخرین یادداشتم یک سال گذشته!!! چقدر عمر زود می گذر. چشم باز می کنی و می بینی سفرت به نهایت رسیده و حاصل هیچ. ما بازیچه زندگی هستیم. هر زمان ما را به نوعی به چیزی مشغول می کند تا از خودمان فاصله بگیریم. تا در خودمان نیاندیشیم. به خلوت که می رویم فکر پس از فکر به ذهن هجوم می آورد. ذهن هیچ گاه خاموش نیست! این زمانی که...
-
نوشتن
پنجشنبه 23 دیماه سال 1395 19:10
روزی به ایمان گفتم که بنویس روزی فرا خواهد رسید که یکی از دارایی های پر ارزشت همین نوشته هایت است و ایمان می گفت من چیزی برای نوشتن ندارم و دست به نوشتن خوب نیست. هنوز معتقد هستم به حرفم. آدمی حتی اگر روزهای گذر کرده بر او همه یک رنگ و یک شکل بوده باید همه را بنویسد. نوشته ها که تکراری شد خود نهیبی خواهد بود بر آدم تا...
-
هاشمی
یکشنبه 19 دیماه سال 1395 22:17
هاشمی هم رفت. چقدر دنیا زود می گذرد. انگار همین دیروز بود که آمده بود برای افتتاح باغ پرندگان. مردم به دنبال ماشین می دویدند و او دست تکان می داد. چهره منفور سالهای قبل تبدیل به سمبل آزادی خواهی شده بود. علم ی که هر کجا بالا می رفت بغض ایرانی بود که در پایش می ترکید. پناه مردم شده بود. چه با عزت رفت. سیاست مداری که...
-
وبلاگ
چهارشنبه 15 دیماه سال 1395 15:02
یه سرکی کشیدم به وبلاگم. خیلی وقته که ننوشتم. نوشتن خیلی خوبه بخصوص اگه آزادانه باشه. بجز تنبلی چیزی که جلوی نوشتن من را میگیره اینه که من دغدغه ها و خاطراتم را اینجا ریختم این وسط و ممکنه کسانی ببینند که من دوست نداشته باشم. برای همین هم خیلی راحت نیستم باش. از طرفی خوبیش اینه که زینب می تونه ببینه. یه نرم افزار هست...
-
گل سرخ من
شنبه 11 دیماه سال 1395 18:47
خدایا چرا اینقدر به گل سرخت استرس وارد می کنی؟ خدا خودت می دونی تو وجودش یک ذره غش نیست خدا. خدا پاک پاک پاک خدا. خالص خالص خالص. خدا خودت می دونی که تو دلش چه خبره خودت دستش را بگیر. به خودم که نگاه می کنم مدام می گم برای فلان کار یا فلان رفتار ازم رنجیدی که دیگه یادی نمی کنی از من دیگه به دل لرزانم آرامش تزریق نمی...
-
رنگ عشق
شنبه 14 شهریورماه سال 1394 18:04
امروز خیلی اتفاقی به وبلاگم سرزدم. چندتا پستش را خوندم . عکساشا دیدم و تو خاطراتم سفر کردم. وبلاگم پر است از عشق واقعا پر است از عشق عشقی که به سر انجام رسیده. عشقی که میوه داده، عشقی که هنوز هست، خالص و ساده وبلاگم طناب رسیدنم به اون بود. اونی که با همه نداری ها و اخلاقهای من ساخته و من را شرمنده می کنه. اونی که مثل...
-
پله پله تا ملاقات خدا
شنبه 6 دیماه سال 1393 12:55
خیلی وقته که ننوشتم. بارها گفتم که اینجا راحت نیستم من می نویسم برای خودم و دوست ندارم که کس دیگر این نوشته ها را بخواند!( البته بجز زینب :) ) به همین دلیل عزم سفر کردم به درون رایانه خودم به محیط شخصی خودم. انشالله به زودی برنامه ای برای خاطره نویسی بر روی رایانه نصب می کنم تا بتوانم آنچه را اینجا نمی توانم بنویسم...
-
دست خدا
یکشنبه 20 مردادماه سال 1392 23:01
خدا چه بازیها در زندگی انسان می کند و پس گذشت زمان تازه دست خدا را می بینی و در می یابی که این تو نبودی که کشتی طوفان زده را به ساحل نجات رساندی. چندین شب پیش در خلوتی که با زینب داشتم داستانی از اتفاق زندگیش گفت و تازه دستی از دستهای خدا را در زندگی خودم دیدم. من خواهان زینبم برایش 5 سال صبر کردم و در هر گوشه ای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 14:58
آقا اینقدر بده که آدم کلی بنویسه بعد یک دفعه همش بپره دوباره باید هی زور بزنه همونا را بنویسه که بعضیش هم یادش رفته الان تو خوابگاه دانشگاه کاشانم درواقع با زینب اومدم چون زینب مصاحبه داشت. من که زیاد از دانشگاهشون خوشم نیومد بیشتر به دلیل کمبودایی که دانشگاه در زمینه فضای سبز داشت. حالا سطح علمیش چطوره را نمی دونم....
-
امتحان کار درس زن زندگی
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 22:02
وای خدای من ببین من چقدر سرم شلوغ بوده که اصلا فرصت نکردم بیام بگم من 12 اردیبهشت عروسیم بوده. خیلی خوب بود :) فقط مشکل این بود که همه چی تو هم افتاده بود. امتحانای میانترم و کارای عروسی پشت بند عروسی هم امتحانای پایانترم شروع شده و تا 10 خرداد ادامه داره کنارشم امتحانای میانترم و پایانترم دانشگاه غیر انتفاعی هست دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 23:33
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 21:22
چقدر تند تند داره میگذره. دوران عقد شاید خیلی خاطرانگیز باشه و داره این دوران باسرعت باور نکردنی طی میشه. وضعیت من خیلی به هم داره گره می خوره از یک طرف کارای خونه را باید آمده کنم که خودش کلی کار داره از یک طرف هم باید بریم دنبال خرید عروسی از طرفی هم باید پروژه گرفته شده را تمام کنم و از طرفی هم باید خودم را برای...
-
:(
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 17:41
من را چه شده. به خودم مشغولم و سرگرم. آخر این من کی بیدار می شود؟
-
برخیز
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 19:30
سالهاست که من با کتاب قهر هستم. دور شدم از همه چی. اندیشه ام فقط پول بود و دریغ که همان اندیشه هم حاصل نمی شد. در پی چیزی بودم که بیشتر از او دور میشدم. هدر دادن پرارزشترین دارایی یعنی همان وقت و کسب هیچ از این معامله باخت باخت. نمی دانم که بیدار شدم و رشدم را از سر گرفتم یا نه اما هر چه هست تکانیست که به مدد دوستان...
-
شروع بی موضوع
شنبه 20 آبانماه سال 1391 20:19
حسابی خودم را مشغول کردم!! اول هفته می رم صنعتی کلاس دکترا و آخر هفته هم میام سپاهان و همون بلاهایی که استادهای صنعتی سرمون آوردند را سر بچه ها میارم. البته شوخی کردم اونا کجا و اینا کجا. یه تکلیف درسی صنعتی می تونه به اندازه دو یا شاید سه تا از پروژهای سپاهان کار ببره. وقتی بچه ها میان پروژه هاشون را تحویل میدند گاهی...
-
عقد
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 16:49
اول سال(سال تولد) با ریسس جممهور دیدار داشتیم برای دستاوردهایی که تو جهاد بود که البته من تنها نبودم. اونجا زدم که سالی که نکوست از بهارش پیداست. اینا به شوخی نوشته بودم اما انگار خیلی جدی بود! من به آهوی خودم رسیدم. آره من با زینب عقد کردم. عقدمون روز عید فطر بود قبلا توافق کرده بودیم که شلوغ نباشه و فقط بزرگای فامیل...
-
سفرپاراگلایدری
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 19:30
زینب گفته که این ورزش را باید بگذارم کنار. میگه خطرناکه برات نمی خوام بیوه بشم :) من هم قبول کردم.چیکارش کنم دوسش دارم اما بهش گفتم قبل از اینکه بگذارم کنار یک بار دیگه می خوام پرواز کنم اونم قبول کرد. من هم برنامه ریزی کردم که برم دوباره درازنو و اونجا پرواز کنم. قبلش باید می رفتم تمرین تا بتونم به یه سطح آمادگی برسم...
-
وصل
شنبه 7 مردادماه سال 1391 05:57
دوباره قصد داشتم بیشتر از این دوران بنویسم اما تنبلی اجازه نداد. من و زینب داریم آماده میشیم تا عهد ببندیم که همسفر هم باشیم که یار و همراه هم باشیم. قبلا به خودم می گفتم که روزی خواهد رسید که یا من این وبلاگ را لعنت یا ستایش می کنم. چون واقعا این وبلاگ بود که به نوعی پل ارتباطی من زینب تو این چند سال شد. وقتی زینب...
-
آزمایش خون
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 15:35
نمی دونم چرا وقتی بیشتر اتفاق برام میوفته من کمتر اینجا می نویسم. تو این مدت یه عالمه اتفاق افتاده خیلی خیلی سرنوشت من و زینب به هم داره گره میخوره. خلاصش اینه که بعد از چندین بار رفتن خونشون و اونا اومدن خونه ما دفعه آخر یعنی پنج شنبه گذشته که مصادف بود با میلاد امام زمان رفتیم خونشون تا انگشتر نامزدی را دستش کنیم :)...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 17:24
من کلی امروز درگیرم بابا این خواستگاری چقدر دنگ و فنگ داره. من بعد از خواستگاری می نویسم یا شایدم فردا.
-
مشاروه
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 12:52
قدیما من می گفتم بریم مشاوره و اون می گفت مشاوره کمک خاصی نمی تونه بکنه. حالا اون میگه بریم مشاوره و من می گم مشاوره زیاد هم اثر نداره. دیروز رفتیم با هم مشاوره زیاد هم بد نبود یه آخوندی که قبلا مهندس برق بوده! مشاوره تربیت زده بود. این خودش نشون میده که این حاج آقا خودش بیشتر نیاز به مشاوره داشته چون رشتش را درست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 06:00
عجیبه این روزها که پر از خاطرست را میلی به نوشتن ندارم. ایمیلم پر شده از زینب امروز هم قراره بریم یک تست مشاوره با هم بدیم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 01:02
دلم گرفته خدا خدا از هر لحظه بیشتر به خیر تو نیازمندم خدا بنده گنهکارت را به حال خودش رها نکن خدا مسیری جلوی پای هردو مون قرار بده که رضای تو توش باشه خدا
-
علی(ع)
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 23:21
از على آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل در غزا بر پهلوانى دست یافت زود شمشیرى برآورد و شتافت او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى او خدو انداخت بر رویى که ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه در شجاعت شیر ربانیستى در مروت خود که داند کیستى اى على که جمله عقل و دیدهاى شمْهاى واگو از آنچه دیدهاى تیغ...
-
خواستگاری
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 11:55
امشب قرار بریم خواستگاری زینب چقدر این ازدواج سخته آدم وقتی فکر می کنه که قراره با یک آدم زیر یک سقف زندگی کنه قراره بچش را با اون تربیت کنه قراره همه زندگیش را با اون تقسیم کنه. قراره دلنگرانی های اون هم بشه دل نگرانی های خودش. قراره بیشتر زمانش را با اون طی کنه. با اون در مورد فکراش حرف بزنه با اون به تفریح بره....
-
فکر آن باشد که بگشاید رهى
شنبه 6 خردادماه سال 1391 16:34
امروز با یکی از دوستان برای یک کاری رفتیم دانشگاه اصفهان دانشکده ادبیات قسمت فلسفه. دوستم می خواست استادشا ببینه. استادش با وجود اینکه اصلا من را نمیشناخت اوقدر تحویل گرفت که من احساس می کردم سالهاست میشناسمش. فروتنی از وجودش میریخت چیکار کرده بود فلسفه با اینا دوستم اونقدر ازش تعریف کرد که من نشناخته شیفتش شده بودم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 خردادماه سال 1391 10:00
با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟ منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک ) میزنند خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 08:44
غریب است دوست داشتن . و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن… وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد … و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...