ذهن مکًار

خیلی وقته که ننوشته ام اما نوشته ام

چند وقت پیش صبح زود زدم بیرون که برم دانشگاه خیلی زود بود و باید دقیقا مثل لیستی که برای امروز چیده بودم عمل می کردم. اما جالبه که آدم وقتی می خواهد کاری را انجام بده ذهنش یا شایدم نفسش به هر کلکی متوسل می شه تا اون را از انجام کار سودمند باز بداره.

در حین رانندگی نمی دونم چرا این فکر به ذهنم رسید که اگر استانهای ایران بر اساس  کمترین فاصله هوایی از مرکز استان تقسیم بندی میشد ایران چه شکلی در میومد.

آخه یکی نیست بگه اینم فکره. گفتم یک ساعته برنامش را می نویسم و برای کانالهای تلگرامی و خبر گزاری ها ارسال می کنم شاید مثل اون تصویر زاینده رود که فرستادم چندین هزار نفر دیدنش. 

چند ساعت وقتم را گرفت و ارسالش کردم اما زهی خیال باطل. حتی یکیشون هم انتشارش ندادن.



تز- هوش

بالاخره این تز را تحویل دادم و از شررش راحت شدم. البته دفاع مانده. اما اصل کار که نوشتنش بود تمام شد. حاصل شد ۱۰ مقاله( دو ژورنال و ۸ کنفرانس).


وقتی فوق را گرفتم حس می کردم که ۳ سال برای هیچ دانشگاه بودم. واقعا دانشگاه چیز زیادی به آدم یاد نمی ده. اما الان این حس را ندارم. شاید به این خاطر هست که موضوعی را روش کار کردم که دوست داشتم.

روی هوش.

به نظرم آینده نزدیکی را خیلی متحول می کنه. خیلی ها جذبش شده اند اما عملا خیلی هایی که دارند کار می کنند هدفشون بیزینس نیست بیشتر مقاله هست.

از امروز می تونم کتابها و کورس هایی که دوست دارم را بخونم :)

هیچ

از آخرین یادداشتم یک سال گذشته!!!

چقدر عمر زود می گذر. چشم باز می کنی و می بینی سفرت به نهایت رسیده و حاصل هیچ.

ما بازیچه زندگی هستیم. هر زمان ما را به نوعی به چیزی مشغول می کند تا از خودمان فاصله بگیریم. تا در خودمان نیاندیشیم. به خلوت که می رویم فکر پس از فکر به ذهن هجوم می آورد. ذهن هیچ گاه خاموش نیست!


این زمانی که در حال سپری شده است را من قدرش را نمی دانم. سایه پدر و مادر خودم و زینب بالای سرمان است و ما غرق در خود. مدام از این سو به آن سو می رویم و با خود می گوییم اگر این برهه از زندگی طی شد دیگر فلان جور زندگی می کنیم و زهی خیال باطل.


من نوشتن پژوهشی ۲ را شروع کردم. خسته ام کرده است دکتری خسته.