رنگ عشق

امروز خیلی اتفاقی به وبلاگم سرزدم.

چندتا پستش را خوندم . عکساشا دیدم و تو خاطراتم سفر کردم.


وبلاگم پر است از عشق واقعا پر است از عشق

عشقی که به سر انجام رسیده. عشقی که میوه داده، عشقی که هنوز هست، خالص و ساده


وبلاگم طناب رسیدنم به اون بود. اونی که با همه نداری ها و اخلاقهای من ساخته و من را شرمنده می کنه. اونی که مثل یک رود پاک پاکه.

صداقتش را تا حالا تو هیچ آدمی ندیدم ،توی هیچ آدمی. وقتی حرف میزنه می دونم که راست می گه  حتی ذره ی هم شک به حرفاش نمی کنم. همین دست من را می بنده که هر سوالی را ازش نکنم شاید رازی فاش بشه یا شاید دوست نداشته باشه من بدونم یا شاید...


تو انسانیت پله های  زیادی از من جلوتره. چادر نمازش را که سرش می کنه بوی پاکیه مامان را میده بوی عشق میده.


نظرات 3 + ارسال نظر
زینب دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:36 ق.ظ

دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند

بعد از طلب تو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
ره می‌ندهی که پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
من مرغ زبون دام انسم
هرچند که می‌کشی پرم نیست
گر چون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست باورم نیست
مهر از همه خلق برگرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست

زینب دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:50 ق.ظ

امروز یهو دلم خواست یه متن عاشقانه برات بنویسم. همینطوری از اون جهت که عاشق دوست داره از هر کوچه ای که یارش ممکنه رد بشه و از هر خونه ای که ممکنه به یارش تعلق داشته باشه سر بزنه اومدم به این وبلاگ سر بزنم هرچند ۹۹ درصد اطمینان داشتم پست جدیدی توش نیست. اومدم و از این پست سورپرایز و شرمنده شدم ...

زینب شنبه 25 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:34 ق.ظ

دیگه نیستی بیای بشماری من چند بار خودمو رسوا میکنم و میام به وبلاگت سر میزنم:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد