پله پله تا ملاقات خدا

خیلی وقته که ننوشتم.

بارها گفتم که اینجا راحت نیستم من می نویسم برای خودم و دوست ندارم که کس دیگر این نوشته ها را بخواند!( البته بجز زینب :) )

به همین دلیل عزم سفر کردم به درون رایانه خودم به محیط شخصی خودم.

انشالله به زودی برنامه ای برای خاطره نویسی بر روی رایانه نصب می کنم تا بتوانم آنچه را اینجا نمی توانم بنویسم آنجا بر روی کلیدهای رایانه بنوازم.


دانشگاه مجازیه من دوباره رنگ و بوی تازه گرفته است. آن زمان که طنین صدای موسوی گرمارودی غزلهای حافظ را به من آموخت راهی نو در پیشم انداخت. راهی پر از عشق راهی موزون و شیرین آمیخته به معرفت یا شاید یک جهان بینییه نو.


اینک اما دانشگاه مجازیه من پای در راه پله کتاب پله پله تا ملاقات خدا گذارده و من را از این نردبان بالا می فرستد و چه شیرین که زینب نیز از این راه پله بالا می رود و ما شبها درباره مناظر راه که شنیدیم! با هم صحبت می کنم.


چقدر ما فاصله داریم با معرفت خدا و چقدر غرق زندگی روزمره شده ایم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد