اشک یتیم

سردار سپاهی را دیدم که میلیاردر بود!

تعجب من از این بود که اونی که من میشناسم نه شرکتی داره نه اندوخته علمی نه ارثی به او رسیده

پس چطور این شده؟


تروتش شاید از 10 میلیارد هم فراتر میره. شاید سپاه حقوق کارکنانش را بالابرده و ما نمی دونیم.



وقتی اینجور آدما را می بینم یاد این شعر پروین میوفتم. یادش بخیر تو بچگی حفظش کرده بودم.


روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
               فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست  
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم 
                کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست  
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست 
                پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست  
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
                 این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست  
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
                  این گرگ سالهاست که با گله آشناست  
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است 
                 آن پادشا که مال رعیت خورد گداست  
بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن
                 تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست  
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود 
                  کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست 


این عکس پروینه وقتی که تو کتابخونه 
ملی کار می کرده - بازدید محمد رضا شاه


 

سه سال گذشت!

تو که قدر وفام رو ندونستی ، میشد یه رنگ بمونی ولی نتونستی

                                      گمون نکن تو دستات یه اسیرم ، دیگه قلبم و از تو پس میگیرم

می دونی چی شده

می خواستم زودتر از اینا بنویسم اما به یه دلیل که الان میگم ننوشتم البته

تنبلی که جای خودشوداره

آره خدا منو دوباره رو یه جاده ی جدید گذاشته  فقط امید وارم آخرش مثل تو دره  نداشته باشه

من ....

من دوباره به یه نفر توی دانشگاه علاقه مند شدم .عاشق نه!

می خوام جریانات از این به بعد مرتب بنویسم چون می دونم خاطر انگیز می شه

جریان مال قبل عید  بود اما  من خجالتی هرچی  رفتم ببینم که حلقه تو دستش داره

یا نه نشد. اونم که مثل توو کم میاد دانشگاه .

اینکه میگم مثل توو می دونم این حرف خطرناکیه چون من معتقدم آدم نباید این مقایسه را در این موارد بکنه

چون اگه از اول این طور باشه عادت میکنه توهمه چی میخواد با 

 دیگری مقایسه کنه  ودر کل به مشکل می خوره چمی دونم...

خلاصه تا ما امدیم ببینیم حلقه داره یانه  روزها  گذشتو عید شده من تازه امروز

 فهمیدم حلقه نداره .کلی خوشحال شدم .داره فوق لیسانس هوش مصنوعی

 می خونه مثل خودم تو ACM هم شرکت کرده

البته کلی زد حال هم هست که بعدن می گم .

عملیات تحقیق شروع شده البته با تکنیک های غیر اخلاقی (اخه مجبورم) دارم پسوورد میلشا در مییارم

 

این  روزا خیلی پروسس دارم همین الان هم تو دانشگاهم  باید پایان نامه

 رو آماده کنم برنامه موبایلهارو بنویسم برای دکتری بخونم 

تازه دور دانشگاه در تعقیب این خانوم هم باشم که این قسمت مثل تفریح می مونه





من از عمری که با زاهد فنا کردم پشیمانم پشیمان.


13

امروز سیزده بدر بود طبق معمول همه سال های گذشته با خونواده مامان که جمعا یه 40 نفری میشدند رفته بودیم لب رود خونه در کل خیلی خود بود من عاشق آش سیزده هستم چون یک سری از علفهای خوراکی همونجا را تو آش میریزند که یه مره ویژه بهش میده.


اما فردا بعد از 14 روز تعطیلی باید برم سر کار اصلا حالشا ندارم در کل زیاد از کاری که دارم راضی نیستم. من هیچ وفت حاضر نبودم که این جور جاها کار کنم اما در اثر قضیه ای که با زینب پیدا کردم مجبور شدم که یک کار ثابت انتخاب کنم این کار باعث شده بود ریسک من خیلی کم بشه یه آدم اداری که صبح میره سر کار و عصر میاد خونه اما روخیم اصلا با اینجور کارا جور در نمیاد این کارا 

برای من هیجان نداره تکراریه پولش کمه.


از صبح تا شب دنبال اینند که کجا چه کپنی می دند یا چرا کارانشون کم شده  یا فلانی پاچه خوار ریس را کرد و فلان شد. طرف از صبح تا شب بیکاره بعد از ساعت کاری هم دوباره وامیسته اضافه کاری اصلا برای من مهم نیست اما به زبان بی زبانی به ما هم میگه شما هم واسید تهدید هم می کنه که کارانه را کم براتون رد می کنم انگاری می خواد که یه همزبون در موقع بیکاریش داشته باشه.


البته اینا به من اثر نداره چون همشون می دونند که من گوشم به این چیزا بدهکار نیست. چند بارم کارانه را درست رد نکردند من هم پیگیری نکردند. خودشونم می دونند که من موندنی نیستم.


الان دیگه آزادم ریسکم هم بالا رفته سعی می کنم که تا پایان این فصل از اونجا بزنم بیرون. دیگه مهم نیست برام اون استفاده ای که می خواستم از اینکار بکنم نشد دیگه هم بهش نیاز ندارم.

من برده کسی نیستم. تو این سیستم ها پاچه حواری سلسله مراتبی هم هیچی نمی شم.