در حال خوندن

این روزا دارم حسابی می خونم برای امتحان دکترای دانشگاه صنعتی  

می خوام دکترای کامپیوتر شرکت کنم. 

 

در مورد درس خوندن زیاد مشکلی ندارم یه خورده زبان داره اذیت می کنه که اونم با این برنامه که برای موبایلم نوشتم و از سیستم لایتنر استفاده کردم بهم کمک اساسی کرده. 

 

نمی دونم قبول می شم یا نه اما من خیلی چیزا را با این امتحان گره زدم برا همینم باید حسابی تلاش کنم مشکلاتی که وجود داره اینه که اولا دکتر الان کاناداست و تا مصاحبه شاید نیاد. 

 

اما مهمترین مشکل اینه که من لیسانسم را دانشگاه آزاد بودم و این خیلی پوون بدیه معدلم هم ۱۵.۲۸ بوده  

اما در قبال این برگ های برندم اینه که فوقم را تو دانشگاه صنعتی گرفتم  

معدلم هم ۱۷.۰۹ بوده پایان نامه من هم ۱۹.۲ بوده و تعداد مقالاتم هم ۴ کنفرانس ایرانی و ۴ تا هم خارجی دوتا هم ژورنال یکی ایران یکی خارجی 

 

 

به هر حال باید تلاش کرد . 

هدیه تولد

قبل از اینکه برم کوه به مامان گفتم مامان راستی امروز تولد معصومست. 

قصدم این نبود که تو دردسر بندازمش فقط به این بهانه می خواستم بدونم ما چه ساعتی به دنیا اومدیم! 

 

گفت ساعت ۱۲ نیمه شب خیلی جالبه هر جور حساب می کنم می بینم دقیقا وسط زمستون میشه. 

 

بنده خدا بعد از اینکه از کوه برگشته بودم برای من یه جفت جوراب با یه زیرپیرنی و برای معصومه هم یه جور سوپ خوری خریده بود. 

بر خلاف بابا که زیاد به این چیزا اهمیت نمی ده مامان خیلی براش مهمه 

 

می فهمم تو این بی پولی چه مکافاتی داشته وقتی رفته اینا خریده. 

 

منم حسابی تحویلش گرفتم خداییشم چی از این بهتر می تونه باشه که مامان آدم بهش یه هدیه بده خدا سایشا هیچ وقت از سر ما کم نکنه. 

 

روز چهارشنبه هم کلی پیام تبریک داشتم آخه تو فیس بوک و کلاب عضوم و بچه ها از این طریق متوجه شده بودند. دیگه اینکه یکی تو روز تولد بهت تبریک بگه سوپرایز نیست چون با این شبکه های اجتماعی که الان هست خودش اینقدر یادآوری می کنه که لازم نیست کسی بدونه روز تولد کی کیه. 

 

می دونستم علی حتما می خواد منا سوپرایز کنه چون دو بار براش به صورت غیر منتظره کادوی تولد گرفته بودم . 

اون شبم اومد در خونه یه خورده حرف زدیم می دونستم کادو را زیر پیرنش پنهون کرده 

آره یه کتاب بود درباره دکتر حسابی که پسرش براش نوشته بود. 

و دوتا سی دی فیلم راز  

 

مهم محتوای هدیه ها نیست مهم اینه که بقیه به فکرتند!

۲۹ تمام شد

 عمر گران مایه در این صرف شد  

                                               تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا 

 

آره امروز من ۲۹ سالم تمام شده .  

دوست ندارم بگم وارد سی سال شدم ترجیح می دم بگم که ۲۹ سال وخوردیمه 

من که پسرم از سن و سال اینطوری برداشتمه وای بحال معصومه! 

 

دیروز رفتم کمک بابا داشتند سیب زمینی می کاشتند. 

حسابی انرژی بره با خودم قرار گذاشته بودم که یا برای غروب یا برای طلوع هر سال موقع تولد کوه باشم فکر نمی کردم بتونم این کار را امسال انجام بدم. 

 

تا ساعت ۳ کار می کردیم وقتی اومد خونه دیدم هنوز زمان دارم برای همینم زود یه دوش گرفتم و ماشینم را سوار شدم رفتم کوه صفه وقتی اونجا رسیدم ساعت ۴:۱۰ بود غروب ساعت ۵:۳۰ رخ می داد گفتم باید با عجله برم بالا که برای غروب نوک کوه باشم . 

 

اما وسط راه زیاد امیدوار نبودم بتونم به موقع خودم را اونجا برسونم آخه پام حسابی درد می کرد وگرفتگی داشت. 

 

زیاد از بالا رفتم لذت نبردم چون هم پام در می کرد هم خیلی باید عجله می کردم. 

 

راه کوه برای من خیلی خاطره داره توراه هم عکسای زیادی گرفتم بالاخره ساعت ۵:۲۰ 

رسیدم بالای کوه و عکس آخرین غروب ۲۹ سالگیم را گرفتم! 

 

 

آره این غروب ۲۹ منه ! 

خدایا از این عمری که تو بهم دادی خودم می دونم که درست استفاده نکردم