هیچ

از آخرین یادداشتم یک سال گذشته!!!

چقدر عمر زود می گذر. چشم باز می کنی و می بینی سفرت به نهایت رسیده و حاصل هیچ.

ما بازیچه زندگی هستیم. هر زمان ما را به نوعی به چیزی مشغول می کند تا از خودمان فاصله بگیریم. تا در خودمان نیاندیشیم. به خلوت که می رویم فکر پس از فکر به ذهن هجوم می آورد. ذهن هیچ گاه خاموش نیست!


این زمانی که در حال سپری شده است را من قدرش را نمی دانم. سایه پدر و مادر خودم و زینب بالای سرمان است و ما غرق در خود. مدام از این سو به آن سو می رویم و با خود می گوییم اگر این برهه از زندگی طی شد دیگر فلان جور زندگی می کنیم و زهی خیال باطل.


من نوشتن پژوهشی ۲ را شروع کردم. خسته ام کرده است دکتری خسته.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد