-
تولد مامان
جمعه 3 دیماه سال 1389 13:16
دو شب پیش تولد مامان بود. تو خونه بودم که معصومه زنگ زد که برای مامان چی خریدی؟ تازه یادم افتاد که تولدشه. گفتم هیچی اما کیک را من می خرم فقط بیا با هم بریم بیرون ببینیم چی می تونیم بخریم. باهم رفتیم طرفای میدون نقش جهان. من یه کیف خریدم معصومه هم خودش قبلا یه رادیو خریده بود. خیلی فکر خوبی کرده بود چون مامان خیلی به...
-
رهگذر
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 21:11
-
عشق!
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 19:21
غریب است دوست داشتن وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن. وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ونفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر . تقصیر از ما نیست تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند....
-
خواب
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 05:27
دیشب خواب وحشتناکی دیدم خیلی عجیب بود تقریبا می تونم تمام جزییاتش را به یاد بیارم. خواب دیدم که یه جایی توی این باغ های کنار رودخونه داشتم می رفتم یه مادی بزرگ بود که کنارش یه جاده خاکی بود. من با یکی که یادم نیست کی بود داشتم رد می شدم که یه آدمی داشت یک گوسفند را سر می برید و کنارش یه گوسفند دیگه داشت با وحشت این...
-
مهمونی
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 18:22
دیشب رفتم مهمونی عمو حسین، از مکه اومده بود. یادش بخیر تو راه بودم که جمال زنگ زد که ابراهیم اینجا دارند برای مکه ثبت نام می کنند اسم تو را بنویسم؟ گفتم بنویس بعدش دوباره وقتی داشتم رانندگی می کردم زنگ زد اسم من در نیومده اما اسم تو چرا. داشتم بال در میووردم آخه خودش همه چیش جور شد خیلی توپ بود. دیشب رفتیم، مثل همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبانماه سال 1389 23:55
وقتی ازش خبر داری بیماری میاد سراغت وقتی هم که بی خبر میشی همین آش وهمین کاسست. خیلی احمقانه است که آدم اینجوری باشه. مثل رندایه تو کوچه بازار باهات رفتار می کنه هرچی دلش می خواد می گه اونوقت تو...
-
کربلا
جمعه 21 آبانماه سال 1389 19:06
-
دل به تو دادن غلط است!
جمعه 14 آبانماه سال 1389 20:46
ا ی گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را التفاتی به اسیران بلا نیست تو را ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود جان من این همه بیباک نمیباید بود همچو گل چند به روز همه خندان باشی همره غیر به...
-
تفاوت
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 18:52
همسفر ! در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک...
-
قانون
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 17:46
-
سفید موی خون ریز
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 13:35
-
دانشجو
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 11:52
دانشجو کند ذهن، تنبل استاد هم که زوری این درس را بهش دادند و حرفه ای هم نیست روی درس همه اینا از یه طرف دوتاشون حرفه ای حرفه ای یعنی آدم نمی دونه به ساز این دوتا برقصه یا به ساز بقیه خلاصه پوستم کنده شده. از طرفی منه جو گیر گفتم هر هفته بهتون تمرین میدم و باید برام بیارید. یعنی نه می تونم دیگه رهاش کنم نه اینکه تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 00:05
بازم نتونستم ... ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی وان گه برو که رستی از نیستی و هستی گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دولت چالاکی است و چستی تا فضل و عقل بینی بیمعرفت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 08:30
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 00:05
گر من ز غم عشق تو بردارم دل دل را چه کنم ؟ بهر چه می دارم دل ؟
-
چهارشنبه خوشگله
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 16:18
قبلا که جهاد کار می کردم به چهار شنبه می گفتم چهار شنبه خوشگله دلیلش این بود که من یه جورایی کارمند بودم، از صبح ساعت 7:30 تا 4:05 باید اونجا می بودم کلی هم کار داشتم. کلی پروژه که کاملا باید پاسخ گو باشی براش یا اینکه بالایی ها اینکه این شد یا نشد را حالیشون نبود باید جواب می گرفتی تازه با کلی آدم عوضی هم سروکله می...
-
بهشت
شنبه 3 مهرماه سال 1389 16:51
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 00:04
داشتم کار خودم را انجام میدام یهو دیم یه شماره ناشناس به موبایلم زنگ زد شمارش مال خارج از ایران بود. فکر کردم که از چین زنگ زدند چون چند بار برای جی پی اس ها مکالمه داشتم. اما کدش ماله آمریکا کانادا بود وقتی گوشی را برداشتم دیدم خانوم بهنام*فره. کلی تعجب کرده بودم آخه از وقتی رفته بود کانادا معمولا با ایمیل با هم در...
-
پاکستان
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 18:17
صدقه، یا شاید کمک به هر حال بخشیدن یا اینکه به کسی کمک کردن یا مشکل کسی را رفع کردن درون آدم احساسی را پدید میاره که با هیچ پولی نمی تونی بخری و این احساس وقتی بیشتره که خودت به اون پول یا کمک یا اون جنس احتیاج داشته باشی و با این وجود اونا ببخشی . غیر از اون احساس لذت بخش تو با خدا معامله کردی یعنی اموال خدا را به...
-
وجود
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 21:04
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 23:15
به زودی منتقل میشم اینجا! همه را می نویسم همه اونچه که تو ذهنم بود و نمی شد اینجا نوشتش. قبلا خیلی خوب بود وقتی می نوشتم فقط می نوشتم فکر نمی کردم هرچی که تو دل بود را می نوشتم بعد از زینب دیگه نتونستم اینجور باشم. دلم گرفته بود می خواستم برم کوه اما نتونستم تنهایی برم، با علی رفتم. دل می خواد حداقل یک شب دور از شهر...
-
کار بیهوده
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 19:12
عربی نزد منصور خلیفه عباسی رفت و گفت: «هنری دارم که نمایش آن باعث حیرت و شگفتی است.» خلیفه از او خواست تا هنر خود را نشان دهد. مرد عرب مقداری سوزن در کف یک دست گرفته و با دست دیگر یکی از آنها را از مسافت چند متری به دیوار زد و سوزن راست به دیوار نشست. سپس سوزن دیگری را از طرف پهلو به طرف دیوار رها کرد و نوک آن در...
-
ماه رمضان
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 03:38
دیگه آخرای ماه رمضونه تقریبا یک هفته دیگه ازش بیشتر نمونده. این ماه زیباییای خودشا داره از شباش که سحر باید بیدار بشی تا افطارش که همه دور هم جمع میشیم. امسال می خواستم یه تغییر اساسی توش بدم برای همینم ساعت خوابم را تغییر دادم گذاشتمش ساعت 2.5 تا 8 بعد از ظهر. اوایل خیلی مکافات بود چون هم عادت نداشتم هم کاری مختلفی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 05:47
ای سید من تو را می خوانم با زبانی که از فرط گناه لال گردیده ای پروردگار با تو راز و نیاز می کنم با دلی که از کثرت جرم به وادی هلاکت در افتاده پروردگارا تو را می خوانم با دلی که هراسان و ترسان است از قهر تو و امیدوار به کرم توست چون به گناهان خود ای مولای من می نگرم زار می نالم و جون به کرم بی پایان تو نظر می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 04:46
من
-
خیام
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 23:35
چند وقت پیش داشتم وبگردی میکردم که دیدم تو خبرها اومده که اوباش و چاقوکش های تهران در یک عملیات پلیس دستگیر شدند. داشتم عکساشونا نگاه می کردم دیدم پشت کمر یکیشون یک شعر از خیام خال کوبی شده. واقعا این خیام کی بوده که از عاشق و مست گرفته تا چاقو کش از زاهد و درویش گرفته تا فیلسوف همه دونسته یا ندونسته شعراشا حفظ می...
-
چادگان
جمعه 22 مردادماه سال 1389 21:42
امسال هم مثل سالای پیش تصمیم گرفته بودم که برای بارش شهاب سنگی بیرون اصفهان باشم. می خواستم برم کویر اما گفتم بزار این دفعه با خونواده باشم برای همینم برنامه را تغییر دادم و تونستم یه پلاژ توی چادگان بگیرم. پلاژ تمیزی بود اما امکانات رفاهی زیادی اطرافش نبود. کلا 12 نفر بودیم خونواده خودمون با خونواده خاله. دو روزه...
-
خیام تو گفتی
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 21:50
خیام تو گفتی که بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جور گفتی که به کس نگو این راز نهفت هر لاله که پژمرد، نخواهد بشکفت
-
آبو می قام
جمعه 15 مردادماه سال 1389 16:35
بهار رفت. خیلی بچه باحالی شده. یه بچه یک ساله کلی شیطون دندونای خنده دار با یه صورت پر خنده موهای فرفری و نیمه بور و پوست سفید با کلی کلمه و جمله باحال. این چند روزه که اینجا بود اصلا متوجه گذر زمان نشدم. البته بعد از ماه رمضان دوباره میاد در کل یک سال دیگه سعید منتقل میشه اصفهان. صبح وقتی از خواب بیدار شد. دیدم مامان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 17:28
امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی