Semi Zeinab

تو این ترم با کامپیوتری ها هم درس برداشتم. در واقع انتظارم این بود که چون رشتشون کامپیوتره حتما تا حالا یه ذهن الگوریتمیک پیدا کردند و میشه راحتتر بهشون درس داد اما اشتباه می کردم. 


روز اولی که رفتم سر کلاس یکه خوردم. یه خانومی این جلو نشسته بود کپی زینب

همون چشم ها و همون فرم دماغ و صورت خیلی شبیه بود واقعا عجیب بود تو دلم گفتم حتما اسمشم زینب دقیقا هم همین جلو نشسته بود. به بهانه آشنایی حضور غیاب کردم تا حدسم را تست کنم اما اسمش یه چیز دیگه بود. 


خلاصه این گذشت تا اینکه چند روز پیش تو اتاقم داشتم گلهام را آب می دادم یهو دیدم یکی در زد و بدون اینکه من اجازه بدم اومد تو سرم را بر گردوندم دیدم بعله همین خانومست.


گفت استاد من ...............

ماتم زده بود آخه صداشم شبیه زینب بود همون فرکانسهای بم را به راحتی میشد تو صداش تشخیص داد انگار زینب جلوم بود داشت صحبت می کرد.


اونقدر گیج شده بود که نفهمیدم چی گفت.

گفتم ببخشید من متوجه نشدم یه بار دیگه توضیح بدید.

ظاهر دوستش که ایشون خیلی مدیونشه یه برنامه داشته که نتونسته بنویسه و ایشون هم اون برنامه را آورده بود که ببینه من می تونم براش بنویسم یا نه.

دقیقا چیزی بود که من توش تخصص داشتم. یه نگا به برنامه کردم گفتم باشه می نویسم. معمولا من تو این شرایط سعی می کنم طرف را راهنمایی کنم که چیکار کنه. اما این یکی را نشستم تمام برنامش را براش نوشتم دردسرشم زیاد بود. زیاد آدم باهوشی نمی زد کلی هم از برنامه نویسی و رشتش بد می گفت.


داشتم تو دلم می گفتم عجب دنیای مسخره ایه

یه بابایی یه برنامه بهش می خوره نمی تونه بنویسه می ده به دوستش اونم میاره صاف پیش کسی که دقیقا می دونه باید چیکار کنه اونم چون طرف شبیه کسیه که قبلا باش ارتباط داشته میشینه برنامشا کامل می نویسه.



من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم

                                            من خود شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم


درختکاری!

یه زمینی هست کنار خونه بابا که مال ماست اما چون پولمون تموم شده نتونستیم بسازیمش. در واقع نیازی بهش نداریم. تو خونه نشسته بودم یک دفعه یه فکری به ذهنم رسید.


گفتم بهتره توش درخت بکارم. البته خاکش زیاد مناسب نیست. برای همینم رفتم 20 درخت انگور از انواع مختلف از اینطرف اون طرف خریدم. یک دونه درخت سیب و یکدونه هم درخت شاه توت.

انگور را برای این انتخاب کردم که بر خلاف میوه آب دارش زیاد احتیاج به آب نداره. یه جورایی درخت مقاومی هم هست. خلاصه این چند روزه پوستم کنده شد تا تونستم همشون را بکارم. آخه باید کلی خاک جابه جا می کردی. 4هاتاشونم که دوستان دیدند و خوششون اومد، ازم گرفتند.

 

ارزشش را داشت خیلی چهره زمینه عوض شد. کلی همین درختای کوچولو طراوت به زمین دادند البته مرحله مهمتر مونده و اونم نگهداری ازشونه. 

خلاصه ما تو این چند روز شده بودیم یه کشاورز کامل دوست ندارم که کشاورزی شغلم باشه اما خیلی دوست دارم که یه خونه بزرگ داشته باشم تا بتونم خودم توش هر چه دلم خواست درخت بکارم یا هر گیاهی را پرورش بدم. خیلی حس خوبی به آدم میده. یه گلخونه نزدیکاخونمون هست گاهگاهی بهش سر میزنم توش که راه میری روحت تازه میشه البته من همیشه ازش کاکتوس می خرم. 


 

چهار غول

تصورش را بکن تازه بارون اومده باشه همه جا طراوت داره داد میزنه بعد دوچرخه را بر میداری راه میوفتی میری لب رودخونه توی ی پارکی به وسعت 20 کیلومتر، هوا داره آروم آروم تاریک میشه. گهگاهی یه رعدوبرق جاده را روشن میکنه ماشینای توی جاده هم اونقدر کمند که هر سه چهار دقیقه یک بار یکیشون را میبینی.


اونوقت تو این شرایط ام پی 3 پلییر تو گوشته و یکی از شاهکارهای دنیای موسیقی ایران را داری گوش می دی "رباعیات خیام"


من به این آلبوم میگم چارغول چون چهار غول اونا ساختند. لزوما با کنار هم قرار دادن آدمهای صاحب سبک اثر خوبی تولید نمیشه اما تو این مورد واقعا شاهکاره.


غول اول خیام 

تو همین وبلاگ گفتم که کی بوده توی این رباعیات جهان بینی خیام آدما به وجد میاره.


غول دوم شاملو

خیلی وقت پیش یه فایل تصویری از گروه کامکاران رو فیسبوک دیدم که یه قسمت کوچیکی از همین رباعیات خیام را می خوندند. گروهشون بدک نیست اما این اجرا خیلی بیخود بود طرف که یکی از اعضای زن گروه بود چنان به خودش فشار میوورد که تمام معنای شعر را تحت الشعاع قرار میداد. اون گروه به اون بزرگی اون جور این شعر را می خوند در صورتی که تو همین آلبوم همون شعرها را شاملو دکلمه می کنه وای که چه صدای گرمی داره. فوق العاده راحت می خونه همینجور که گوش میدی احساس می کنی پیوندی نامریی بین تو و اون شعرها برقرار شده.


غول سوم شهبازیان

ایشون را من زیاد باهاش آشنا نیستم اما خیلی ازش شنیدم که تو موسیقی حرفی برای گفتن داره.


غول چهارم شجریان

کمتر کسی را دیدم که از صدای شجریان بدش بیاد. 



ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم     وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که از این دیر فنا در گذریم        با هفت هزار سالگان سر بسریم