من وتو

 

آه
واقعا چه قدر سخت بود دیگه نمیخواستم از تو بنویسم
اما امروز  شبنم زنگ زد گفت همین روزا عروسیته
داشت بغضم می ترکید اما خودمو نگه داشتم بعدشم اومدم  تو اتاق خودم
خدایا منو ببخش که از فرصتی که به من دادی درست استفاده نکردم


دل ایقدر پره که می تونم تا صبح بنویسم از تو از  جواب
سر بالات که مجبور شدم
از رفتن سر کوچتون از  دیدن اون ...  از بی هدف شدن
از فراموشت نکردن
محسن زنگ زده گفته کار مهمی داره
دلم می خواد زنگ بزنه بگه تو  طلاق گرفتی
می دونم فکر احمفانه ایه
اما دلم میخواد
رفتن تو هم احمقانه بود اما رفتی پس شاید این تصور من هم
رخ بده
آه باورم نمیشه که تو  دیگه با من نیستی
چرا چرا  چرا
من از  تودار بودنت لذت می بردم اما
همین منو نا بود کرد
چرا  نگوفتی نمی تونی دیگه صبر کنی
چرا