نویگیتور

دیروز با علی رفته بودیم تهران برای

پروژه نویگیتور آخه چند روز پیش همینطوری علی به من گفت این وسیله ها که شرکت داده را بده یه نگاهی روش بندازم. قبلانا یه نگاه سر سری بهش انداخته بودیم و جمع بندیمونم این بود که وسیله های قابل برنامه ریزی نیستند برای همینم یه چند ماهی بود دیگه نگاهشم نکردیم اما علی سه روز پیش یه کشف تازه کرد در کل نتیجه این شد می شه از اینا تو پروژها استفاده کرد.

ما تو انجام پروژه ها زیاد مشکل تکنیکی نداریم اما ایراد اصلی اینجاست که هزینه تمام شده بسیار گرون در میاد. اما با این کشف دسترسی به اهداف آسونتر می شه.

اما تو گشتایی هم که تو اینترنت زدیم فهمیدیم که دقیقا همین کار را یک شرکت دیگه کرده و جالب اینجا بود که آگهیشم مال همین چند روز پیش بود .خلاصه به این نتیجه رسیدیم که زود بریم تهران و تا این آقایون از وجود این شرکته مطلع نشدند قرار داد را ببندیم.

رفتیم براشون دمو کردیم اونام کلی خر کیف شدند .آخه تصورشون این بود که ما تو این یه سال گذشته هیچ غلطی نکردیم خداییشم زیاد بیراه فکر نکرده بودند اما ما طوری لاف براشون اومدیم که بعله اینکه می بینید نتیجه تلاش یک ساله ماست .

به هر حال قرار شده سه شنبه اون هفته بریم باهاشون مذاکره کنیم .

تنهایی

 و این چنین است که سالهاست میگذرد

و من هنوز تنهای تنهایم

تنهایی من از جنس خاکستر ققنوس است

و چه سنگدل است باد

چرا که آن را از من گرفته است

بادی که مرا به وسعت جهان پهن ساخت...و طوفانی که مرا نابود کرد

و شکستم به ناهنگام در اوج جوانی....

وچه خیال های پوچی که از من رسوا شد

و چه خوب شد چرا که من هر آنچه را به ظاهر داشتم,دیدم

آری من دیدم که هیچ ندارم و چه نداشتن های زیبایی

وجود من تهی است ...از دوست...تهی است از عشق

و نیز از مردمان گرگ صفت نیز تهی است

از به ظاهر رفیقانی که دم از عشق می زنند

آری وجود من ؛ تهی است از مهر و نیز محبت

و چه سبکبالم من ..آری,نازنینم ؛وجود من خالی است از هر آنچه در شما وجود دارد

و چه مالامال از تنهایی ...و چه مالامال از تنهایی

ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است

عروسی جواد

تا همین الان عروسی بودیم در واقع تا همین الان عروس کشون بودیم .

جواد شورش را در آورده بود یک ساعت نیم عروس کشونی می کرد .

تو عروسی بر طبق روال عروسی های گذشته فامیلای بابا من فقط با احمد عمه حرف می زدم

امشب احمد حسابی حالم را گرفت بحث کشیده شد به زبان منم بهش گفتم که دارم چیکار می کنم اون گفت خوب حالا یه خورده صحبت کن ببینم آقا اون می گفت منم مثل این کرو لال ها فقط من من می کردم آخرشم یه نگاه عاقل اندر سفیهی به ما کرد و گفت تو با این سطح نباید می رفتی تافل  حسابی حالم گرفته شده بود.

بعد هم اومدیم بیرون و بحث کشیده شده به فیزیک منم دادم دمش از انیشتن گفتم از نسبیت عام و خاص از پوآنکاره از نیوتون از ماده تاریک از گاووس

همش داستان هایی بود که تو کتاب های فیزیک خونده بودم هر کی بشنوه فکر می کنه من خدای فیزیکم گاهی از خودم بدم می یاد چون اون چیزی نیستم که تو ذهن بقیه هستم.

خلاصه اونقدر حرف زدیم که شام هم دیر شد .

تو عروسی هم زیاد آدم نیومده بود مردها که در مجموع ۴۰ نفر هم نبودند

آخه این فامیلای بابا آدمای عجیبی هستند این با اون بده اون یکی با این یکی بده

عمه هم که سرآمد همشونه دروغهایی میگه که همه می دونند دروغه اما بازم حرف حرف خودشه

اما مشکل اینجا نیست مشکل اینه که اکثرا این دروغها را جایی می گه که هیچ سودی براش نداره انگار براش عادت شده متاسفانه این اخلاقش به بچه هاش هم سرایت کرده.

ای خدایا کمکمون کن اخلاق های زشتمون را قبل از اینکه دیگران در موردش قضاوت کنند خودمون اصلاح کنیم.