امسال هم مثل سالای پیش تصمیم گرفته بودم که برای بارش شهاب سنگی بیرون اصفهان باشم. می خواستم برم کویر اما گفتم بزار این دفعه با خونواده باشم برای همینم برنامه را تغییر دادم و تونستم یه پلاژ توی چادگان بگیرم.
پلاژ تمیزی بود اما امکانات رفاهی زیادی اطرافش نبود. کلا 12 نفر بودیم خونواده خودمون با خونواده خاله. دو روزه گرفته بودم. روز اول که بیشتر به گردش دم ساحل و دارت بازی و پیاده روی طی شد روزای بعدشم قایق سواری و کارای دیگه.
از نظر نجومی هم بسیار بدشانس بودم. این بارش بزرگترین بارش سالانست قبلا می دونستم احتمال ابری بودن تو اون منطقه زیاده اما ریسک کردم و همینم کار دستم داد. آسمون نیمه ابری بود
یه آسمون تقریبا پر با ابرای سیروس که تقریبا همه جا را گرفته بود. اما فکر کنم که یه اشتباهی هم رخ داده بود چون من فقط یه دونه شهاب دیدم و تو اون شرایط باید حداقل 20 تا دیده می شد.
فکر کنم اونشب اوج بارش نبود. در کل بارش یه سه روزی طول میکشه اما اوجش خیلی با بقیش فرق داره. وقتی هم اومدم اصفهان بازم هوا ابری بود و نمی شد چیزی دید.
یه ایراد دیگم این بود که تقریبا هیشگی از همراهان از آسمون چیزی نمی دونست و نمی شد بحثی را شکل بدی.
به هر حال از نظر تفریحی که خوب بود و از نظر فضایی بسیار بد از طرفی یه روزه هامون را هم از دست دادیم.
گاهی وقتا یک سری اتفاقات میوفته که تو می دونی همش تصادفیه اما خوب!
داشتیم می رفتیم یک هو بابا گفت گلپایگان 143 کیلومتر همون لحظه هم آهنگ تفنگت را زمین بگذار شجریان شروع شد. برگشتم خونه می خواستم برم فیس بوک چون قبلا وی پی ان استفاده کرده بودم و کشورم تغییر داده شده بود. بهم می گفتم شما قبلا از یه جای دیگه وصل شدید و باید چندتا سوال را جواب بدید. اونوقت عکس زینب را گذاشته جلوی من میگه این کیه!!
...
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم درد بی عشقی زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
<رهی معیری>