برنامه شل

اون هفته دوشنبه با علی و ربانی باید بریم چین  . 

قراره که من و علی یه برنامه برای نویگیتور ها بنویسم و ببریم اونجا تا اونا اون را رو دستگاههاشون نصب کنند. البته برنامه زیاد کلی نیست و قراره یه جورایی امنیت وسیله را و تنضیمات ابتدایی را کنترل کنه. 

ما دوتا هم جون خودمون کار ها را انجام دادیم . ما دوتا فقط توقع داریم با آرزوهای بسیار زیاد. 

اما  دریغ از دو مثقال تلاش

اولش من به علی می گفتم که باید برنامه را زیاد گیر بهش ندیم و هدف این باشه که یه پوسته که حالا زیاد هم خوشگلاسیون نداره آماده بشه بعد اگه دیدیم وقت بازم داریم شروع می کنیم به  

اضافه کردن چیزای دیگه اما علی مخالف بود که نه باید از همین الان کارا را درست انجام بدیم . 

اما بنده خدا حالا به این نتیجه رسیده که یه برنامه زاقارت که کار کنه بهتر  از یه برنامه ایه که اصلا کار نده. 

اون طرف تهران هم دارند فقط عورد می دند. 

که مهندس فلان کن زود باشید . کار را جدی بگیرید. 

حسابی همه چی تو هم پیچیده . 

کلی آدم عاقل و پر مایه سرنوشت  سرمایه شون را دادند دست دوتا جوون تنبل اما خوش ایده. 

البته یه خورده مبالغه کردم ..  

می دونی من تو زمینه شغل و پول از خدا چی می خوام . 

اول می خوام خدا ظرفیت پول دار شدن را بهم بده. 

دوم می خوام اونقدر بهم پول بده که دیگه برای هدف پول دست به کاری نزنم.  

کلا می خوام فارق از هر چیزی به علم هایی بچسبم که دوسشون دارم مثل فیزیک 

دوست دارم ایده هام را پیاده کنم در واقع دوست دارم یه مخترع باشم تا یه کارمند دولت با حقوق بالا 

در کل من اصلا از کارهایی که نسبت مستقیم با میزان وقت گذاشتن داره خوشم نمی یاد. 

دوست دارم یه بخش بخصوصی از درامدم را به کسایی کمک کنم که با یخورده پول می تونه زندگیشون زیر و رو بشه. 

دوست دارم 

دوست دارم.... 

بله من خیلی چیزا دوست دارم اما اول باید این تنبلیم را عمل کنم. 

تو این دنیا سنتهایی از خدا جاریه که اگه بخوای به اونا بی توجه باشی به هیچ جایی نمی رسی یکیشم تلاش و کوشش. 

 

شهاب اونم تو قطب شمال

امروز داشتم چرخ می زدم رو اینترنت که شهاب فااططمی پی ام داد . 

باش سلام علیک کرد . پیش خودم فکر می کردم داره هنوز با ذوفن و گروهشون کار می کنه . 

آخه یه برنامه نویس عالی بود. و مشخصه اصلیشم اینه که همیشه نیشش بازه. 

کمتر کسی پیدا می شه که باش حرف بزنه و به دلش نشینه. 

شخصیت جالبی داره. 

خلاصه گفت من سوئدم . 

حسابی جا خوردم .گفتم اونجا چیکار می کنی گفت دارم space science می خونم . 

دیگه داشتم شاخ در می آوردم فکر می کردم تو بچه ها فقط منم که دیوانه فیزیکم 

اما شهاب به دیوانگی خودش جامعه عمل رسونده بود. 

کلی کفبر شدم . دانشگاهش اون بالا بالاهای سوئد بود . 

تقریبا می شه بگی تو قطب شمال بود. 

جالبیش این بود که با وجود اونجای پرت با سرعت ۷ مگا به اینترنت وصل بود .اون وقت ما اینجا با سرعت ۱۲۸ کیلو وصلیم تازه اونم واقعی نیست و خیر سرشون جزو سرعت های نسبتا خوب ایرانه! 

خلاصه از جسارتش کفبر شدم. 

منم باید یه جورایی یه استراتژی درست و حسابی برای زندگیم بچینم. 

راستی شهاب می گفت وقتی هوا صاف می تونیم شفق های قطبی را ببینیم . 

حسابی حسودیم شد.

خاله های زیر تیغ

امروز عصر مامان را بردم که بره خاله منیر را تو بیمارستان سینا ببینه آخه بند خدا یه غده تو گردنش در اومده. 

دکتر محترم هم گفته من میخوام برم مسافرت باید بیای عمل کنی و طبق معمول مملک اسلامی و انقلابی مان ۶۰۰ هزار تومان زیرمیزی گرفته چون به قول خودشون بیمارستان پول کافی به اونا نمی ده و این آقایون به ظاهر مسلمون از این طریق حق و حقوق خودشون را از مردم می گیرند. 

خلاصه رفتیم و با کلی مکافات تو این ترافیک رفتیم اونجا بعدشم از اونجا باید می رفتیم دیدن خاله زهرا تو بیمارستان الزهرا. 

خاله زهرا هم دستاش بی حس می شد  و تشخیص دکتر این بوده که اونم یه غده تو  گردنش بوده که به عصبای تو گردن فشار می آورد و موجب این بی حسی می شه. 

اونم عمل کرده و شکر خدا موفقیت آمیز بوده جالبیش هم این بوده که دکترش زیرمیزی نمی گیره  خدا خیرش بده . 

مامان می خواست بره پیش خاله بخوابه این دومین روزیه که داره می ره . 

معصومم حسابی شاکیه که چرا مامان همش باید بره چرا عروسش یا دخترش نمی ره. 

اما من میدونم این مامانه ما عشقش همین کاراست بهشم گفتم که من باید تورا تو خونه سالمندا استخدامت کنم تا حسابی کیف کنی. البته اونم می گه بدم نمی یاد. 

خداییش این مامان کارش خیلی درسته خدایا برامون نگهش دار.