امتحان نفت

تازه از امتحان برگشتم . زیاد امتحان جالبی نبود آخه درست نخونده بودم.

مقصودلو که خودشا کشته بود .خدا می دونه آخر عاقبت ما تو کار پیدا کردن چی میشه .آخه منم زیاد تکلیفم با خودم روشن نیست حتی نمی دونم که برای دکترا برم خارج یا نه . در کل یه بار حسابی باید در این مورد فکر کنم.

بعد از امتحان رفتم زمانیان را رسوندم دانشگاه . همه خاطراتم زنده شد از وجب به وجب دانشگاه خاطره دارم .

واقعا روزگار خوبی بود سختی های خودشا داشت اما حداقل کسی از آدم انتظار نداشت .

این تایپ پدر من را در آورده. بر چسب های فارسی را کندم الان هم دارم از حفظ تایپ می کنم یه کلمه را چند با پاک میکنم تا درست دربیاد.

تایپ

دو سه هفته پیش رفتم یه سری از برچسب هایه فارسی گرفتم تا بچسبو نم رو لب تاپم تا وقتی خواستم تو وبلاگم بنویسم دیگه مجبور نباشم با کامپیوتر خونه تایپ کنم .

برای همینم بود که تعداد پست هام یه چند روزی بود زیاد شده بود. اما لعنتی بعد چند روز همش پاک شد و من مجبور شدم همه  را بکنم .

حسابی پدر صفحه کلیدم در اومده فکر کنم دیگه مجبورم تایپ فارسی را هم یاد بگیرم.

اما درکل می خوام از این به بعد بیشتر بنویسم حتی اگه چرتو پرت باشه .

کرمان

یه چند روزی بود مامان می گفت می خام یه سر برم پیش مژگان.  منم چون می ترسیدم که تو راه ماشن خراب بشه می گفتم باید چندتا ماشین بریم اونم می گفت آخه تو این موقع از سال کی میره کرمان خداییش راست می گفت  منم هفته پیش بهش گفتم باشه من  می یام هر موقع را خودت گفتی میریم .

اما از قضا انگار آقا رضا زودتر از ما دست به کار شده بود و با دامادش رفته بود به پسرش سر بزنه و با هم دیگه همگی رفته بودند چهاربهار

مامان گفت صبر می کنیم برگردند وقتی رفتند کرمان ما از اینجا راه می افتیم خلاصه ۴ شنبه صبح اونا رسیدند کرمان ما هم ساعت ۱۰.۳۰ راه افتادیم فاصله در حدود ۷۵۰ کیلومتر بود با جاده نسبتا خوب اما پر از پلیس- نامردا یک بار هم منا جریمه کردند یه بار دیگشم با ترفند مریضی مامان جان سالم به در بردیم. حدود ساعت ۶ بعد از ظهر رسیدیم کرمان حسابی خسته بودیم اقارضا و اقا مجید هم اونجا بودند .فرداش هم رفتیم یه چندتایی موزه  حمام گنج علی خان و یه گشتی هم تو شهر زدیم شهر بدک نبود جالب اینجا بود که با وجود کویرهای ریاد تو استان کرمان چون اطراف شهر کوههای زیادی بود آب و هوای شهر نسبتا معتدل بود و شبها می شد توی حیات خوابید و گاهی هم انچنان سرد می شد که باید پتو رو خودمون می انداختیم .

شهر هم زیاد وسعت نداشت اون چیزی که زیاد بهش برخورد می کردم وجود گداهای سمج بود که اکثرا بهشن می خرد که معتاد باشند.

در کل قابل تحمل بود.

دیروز بعد از ظهر هم راه افتادیم اومدیم اصفهان

کلی خسته شده بودم .خداییش هیچ جایی برای آدم خونه خودش نمی شه .