و این چنین است که سالهاست میگذرد
و من هنوز تنهای تنهایم
تنهایی من از جنس خاکستر ققنوس است
و چه سنگدل است باد
چرا که آن را از من گرفته است
بادی که مرا به وسعت جهان پهن ساخت...و طوفانی که مرا نابود کرد
و شکستم به ناهنگام در اوج جوانی....
وچه خیال های پوچی که از من رسوا شد
و چه خوب شد چرا که من هر آنچه را به ظاهر داشتم,دیدم
آری من دیدم که هیچ ندارم و چه نداشتن های زیبایی
وجود من تهی است ...از دوست...تهی است از عشق
و نیز از مردمان گرگ صفت نیز تهی است
از به ظاهر رفیقانی که دم از عشق می زنند
آری وجود من ؛ تهی است از مهر و نیز محبت
و چه سبکبالم من ..آری,نازنینم ؛وجود من خالی است از هر آنچه در شما وجود دارد
و چه مالامال از تنهایی ...و چه مالامال از تنهایی
ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است