تقریبا چهل روزه که هیچ جایی ننوشتم در واقع مثل اینه که این 40 روز من کلا گم شده باشه.
می دونم بعدها خواهم گفت که شاید می نوشتم اما دوست ندارم بنویسم.
خالصی و صدافت همیشه کارا نیست سیاست هم لازمه اما من نمی خواستم استفاده کنم و نمی خوام.
و این چنین است که سالهاست میگذرد
و من هنوز تنهای تنهایم
تنهایی من از جنس خاکستر ققنوس است
و چه سنگدل است باد
چرا که آن را از من گرفته است
بادی که مرا به وسعت جهان پهن ساخت...و طوفانی که مرا نابود کرد
و شکستم به ناهنگام در اوج جوانی....
وچه خیال های پوچی که از من رسوا شد
و چه خوب شد چرا که من هر آنچه را به ظاهر داشتم,دیدم
آری من دیدم که هیچ ندارم و چه نداشتن های زیبایی
وجود من تهی است ...از دوست...تهی است از عشق
و نیز از مردمان گرگ صفت نیز تهی است
از به ظاهر رفیقانی که دم از عشق می زنند
آری وجود من ؛ تهی است از مهر و نیز محبت
و چه سبکبالم من ..آری,نازنینم ؛وجود من خالی است از هر آنچه در شما وجود دارد
و چه مالامال از تنهایی ...و چه مالامال از تنهایی
ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است
این شعر برای من ....