13

امروز سیزده بدر بود طبق معمول همه سال های گذشته با خونواده مامان که جمعا یه 40 نفری میشدند رفته بودیم لب رود خونه در کل خیلی خود بود من عاشق آش سیزده هستم چون یک سری از علفهای خوراکی همونجا را تو آش میریزند که یه مره ویژه بهش میده.


اما فردا بعد از 14 روز تعطیلی باید برم سر کار اصلا حالشا ندارم در کل زیاد از کاری که دارم راضی نیستم. من هیچ وفت حاضر نبودم که این جور جاها کار کنم اما در اثر قضیه ای که با زینب پیدا کردم مجبور شدم که یک کار ثابت انتخاب کنم این کار باعث شده بود ریسک من خیلی کم بشه یه آدم اداری که صبح میره سر کار و عصر میاد خونه اما روخیم اصلا با اینجور کارا جور در نمیاد این کارا 

برای من هیجان نداره تکراریه پولش کمه.


از صبح تا شب دنبال اینند که کجا چه کپنی می دند یا چرا کارانشون کم شده  یا فلانی پاچه خوار ریس را کرد و فلان شد. طرف از صبح تا شب بیکاره بعد از ساعت کاری هم دوباره وامیسته اضافه کاری اصلا برای من مهم نیست اما به زبان بی زبانی به ما هم میگه شما هم واسید تهدید هم می کنه که کارانه را کم براتون رد می کنم انگاری می خواد که یه همزبون در موقع بیکاریش داشته باشه.


البته اینا به من اثر نداره چون همشون می دونند که من گوشم به این چیزا بدهکار نیست. چند بارم کارانه را درست رد نکردند من هم پیگیری نکردند. خودشونم می دونند که من موندنی نیستم.


الان دیگه آزادم ریسکم هم بالا رفته سعی می کنم که تا پایان این فصل از اونجا بزنم بیرون. دیگه مهم نیست برام اون استفاده ای که می خواستم از اینکار بکنم نشد دیگه هم بهش نیاز ندارم.

من برده کسی نیستم. تو این سیستم ها پاچه حواری سلسله مراتبی هم هیچی نمی شم.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد