گاهی فکر می کنم خدا داری باهام لج می کنی، اگه این باشه که خیلی خوبه چون منه حقیری لایق لج چون تویی شدم. اما خدا بیشتر به این می اندیشم که می خوای چیزی به من بیاموزی،  به هر حال اونچه که به من آرامش می ده اینه که چون تو مهربانی که خیر بندهاشا می خواهد طرفه منه!

و کسی که می دونه تحمل بندهاش چقدره، اما خدا جون اونچه که لرزه به اندامم می اندازه

اینه که آدمهایی می بینم که در اثر اشتباه خودشون زندگیشون تباه شده 

و این در حالیه که من اونا را دارای توکل به تو می دونستم شاید  برداشت من از تباهی درست نیست یا شاید اونا توکلی تو کارشون نبوده اما به هر حال این زنگ خطریه که ای بنده علاوه بر توکل، تو به تعقل نیز احتیاج داری و این نیست که سر در هر راه نهی بدون دوراندیشه و دل به این خوش داری که توکل دارم پس بیم ندارم.



خدا این زندگیه درهم من از روز و ماه گذشته به سال رسیده. خدا الان تو موقعیت حساسییم از هر لحظه بیشتر به کمکت احتیاج دارم و این در حالیست که فاصله خودما بات بیشتر از گذشته می دونم. خدا ترسم اینه که نکنه این همان باشه که همیشه دنبالش بودم و فاصله ای که بینمونه نگذاره که بهم برسیم یا اینکه نکنه وصل من به قیمت ریا در وصل تو تموم بشه.


خدا  موندم به کی اعتماد کنم به عقلم یا به دلم. عقلمم دیگه حرفش ثابت نیست. هر وقت میگه برو میگم نکنه کور شده و تحت تاثیر دل قرار گرفته  و هر وقت میگه نرو میگم نکنه پشیمون بشه.



زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیستدر حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بودخودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست