احساس

خداوندا اگر روزی بشر گردی 

                          زحال ما خبر گردی

 پشیمان می شوی از قصه خلقت

                           از این بودن، از این بدعت 


 خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است 

                           چه زجری می کشد آن که انسان است و از احساس سرشار است


<<دکتر شریعتی>>

زمان

امروز رفتم بانک که دردسری که اسماعیل برام درست کرده بود را بعد از 18 روز بالاخره شرشا بکنم.

یه سه هفته پیش بود که اسماعیل کارت بانکی من را گرفت تا قبض پرداخت کنه از بیرون تماس گرفت

گفت رمزت چیه؟ گفتم 8520 

آخه رمز همه کارتهای من همینه. این بخاطر زینبه این عدد شماره هوم زینب بود. اما غافل از اینکه کارتم را یه چند هفته بود که تازه از بانک گرفته بودم و اونا رمز خودشونا زده بودند. این اسماعیل آی کیو هم سه بار رمز اشتباه را زده بود و  دستگاه کارت را خورده بود.

کلی رفتم تو بانک تو صف تا بالاخره کارت را گرفتم اونم گفته که کارتت فعال نیست رفتم کارتم را فعال کنم تو شعبه اصلی اونجا گفتند باید درخواست کارت و رمز جدید بدی من هم همین کارا کردم.

خلاصه اینکه 10 روز بعد رفتم نیومده بود دوباره امروز رفتم و بالاخره گرفتمش وقتی گرفتم طرف گفت برو تو اون صف تا فعال کنند. رفتم اونجا بعد گفتند سیستم وصل نمی شه. دیگه اینجا بود که کلی قاطی کردم در واقع یه یک هفته ای هست که یک آدم تمام عصبی شدم. گفتم سه تا پنج شنبه من را برای یک درخواست رمز مسخره معطل کردید یک بار بلند شید برید تو بانک خصوصی ببینید چطور با مردم برخورد می کنند 10 دقیقه ای هم کارت صادر می کنند هم رمز اونوقت شما من را 18 روزه که معطل کردید. رئیس بانک اومد، یه آدم محترم و خیلی با ادب، کلی توضیح داد که اونا مشتریاشون کمند و از اینجور حرفا دست آخر هم شبکه وصل شد و کار را انجا دادند.


یه مشت بانک مزخرف که رسما به نزول خوری مشغول هستند با یه سیستم بسیار ناکارامد.

یه بار تو تلویزیون می گفت که استقبال مردم از وام های بانکی دلیل بر کارامد بودن و مقبولیت اوناست، خدا اینا مردم را خر حساب می کنند یا اینکه واقعا خودشون خر تشریف دارند یکی نیست بگه اگه مردید به یه بانک خارجی اجازه کار تو ایران بدید اون موقع ببینید کی میره از این بانک های وام (نزول) بگیره.

 اصلا ولش کن دلم اینقدر پره که به همه چی می تونم گیر بدم.

خدا کاری کرده که گذر زمان برام بسیار بسیار سریع دیده می شه این خیلی من را زجر میده. از همه جا دارم بد میارم 

از یک طرف سر کار 

از یک طرف وضعیت زینب

از یک طرف دکتر

از یک طرف داوری مقالات 

از یک طرف پروژه مجید

از یک طرف پروژه علی


خدا کمکم کن! 


عمر گران مایه در این صرف شد

                   تا چه خوریم صیف و چه پوشیم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

                   تا نکنی پشت به خدمت تو تا



تیر خلاص

نمی دونم از کجا باید شروع کنم کل قضیه اینه که مسئله من و زینب پیچیده تر هم شده حتی شاید از جانب زینب تمام هم شده باشه. 

چند شب پیش من زینب را روی اینترنت دیدم بهش گفتم روی این نامه آخریت یخورده یاداشت نوشتم و برات ارسال می کنم و  اینکه این نامه آخره .


می گفت که من کلا فکر می کنم که از نظر اخلاقی بهم نمی خوریم (آخه من چندین بار گفته بودم که من اختلاف اخلاقی بینمون ندیدم)


منم گفتم برام همین سواله این اختلاف کجاست که من نمی بینمش.

با این شروع کرد که من دوست ندارم که همسرم بعضی وقتا کوتاه بیاد و مثلا با یه خانوم دست بده(نمی دونم چی پیش اومده بود که قبلنا بهش گفته بودم)

گفتم دست دادن با نامحرم برام اصلا مهم نیست یعنی اینکه اصلا تا حالا بهش فکر نکردم و اگه بدونم که همسرم این کار را نمی پسنده خوب این کار را نمی کنم. کلیت حرفش این بود که منظورم نفس دست دادن نیست و به نظرم کسی که این کار را انجام بده فردا هم که تو یه جمع قرار بگیره که همشون مثلا نمازخون نیستند بگه حالا میشه این دفعه را نخوند.


بهش  گفتم اتفاقا این شرایط برام رخ داده و من هم متاسفانه همین کار را کردم.


خلاصه اینکه گفتگوی جالبی نبود. 

فرداش میلش را جواب دادم و زیرش وضع خودما و اینکه اصلا بنیان فکری من بر چی بنا شده را به صورت زیر توضیح دادم.



وقتی دیشب باهم چت کردیم. بیشتر متوجه شدم که اختلافات مذهبی چقدر می تونه اختلاف ایجاد کنه. البته اختلاف موجود ظاهرا مذهبیه نه اخلاقی. من دنبال زندگیی نیستم که توی آن مدام بازجویی بشم.  

یه مدتی بود که به خدا اصلا شک داشتم بیشتر یه چیزی تو مایه فلسفه با یه دست مایه از نظریات داروین و این جور چیزا اعتقاد داشتم. بعد ها دین گرا تر شدم اولها بیشتر به مسیحی فکر می کردم دلیلشم این بود که هیچ کشور مسلمان با پیشرفت ها قابل قبول نمی شناختم برای همینم فکر می کردم اشکال تو دینشونه. 

یه مدت انجیل دستم اومد اما فرصت نکردم درست بخونم اما از استدلال هایی که برای خدا داشت به دلم نمی نشست برای یهودی هم همین بود(کشتی گرفتن خدا و پیامبر) اسلام منطقی تر بود. قرآن خیلی تفسیر قابل قبول تری ارائه میداد در کنارشم نسبت به بعضیش خیلی سوال داشتم(مثل برده داری) اما بهم نزدیک تر بود سنی بودن یا شیعه بودن مهم نبود بیشتر سعی میکردم که دلایلشون را بشنوم پایبند درست حسابی هم نبودم یعنی دلم که می گرفت نماز می خوندم نه پیوسته و بجاش.  

گرایش من به حضرت علی به خاطر تاریخیه که در موردش خوندم و کتاب نهج البلاغه و بخصوص دعاهاش و بعد به امام حسین و امام سجاد وامام باقر و امام صادق بیشتر باعث شد که خودم را شیعه بدونم اما شیعه ای که هیچ در مورد بقیه اماماش نمی دونه. در شرایط فعلی من با چیزی به نام انتظار آشنا نیستم. 

من تغییر می کنم حتی در اصولم بر هیچ چیز پافشاری ندارم حتی خدایی که همه چیزم را از اون می دونم و اعتقاد قلبی عمیقی بهش دارم. به آزاد اندیشی اعتقاد راسخ دارم ترجیح می دم که با جستجو گمراه بشم تا اینکه بهترین دین را از مادرم به ارث ببرم اما در مورد اون سوالی از خودم نکرده باشم. 
 

اشکال مذهب من که نمی دونم اسمش چیه اینه که احتیاج به مطالعه زیاد داره یعنی آفتش مطالعه کمه و دریغ که من دچار همین آفت شدم. من بارها شده که در شرایطی بودم که شما می گفتید و یا بر اثر تنبلی و یا حتی فرار از مورد توجه قرار گرفتن نماز نخوندم این عیب بزرگیست که خود به آن آگاهم.  

مراجع را صرفا کارشناس دین می دانم. در موردی که قلبا به یقین رسیده باشم حتی اگر همه مراجع نظر متفاوت داشته باشند باز کار خودم را می کنم(مثل موسیقی) البته دنبال استدلال ها می روم. هر دین و هر اندیشه ای را قابل بررسی می دانم حتی اگر عمیقا به آن اعتقاد نداشته باشم. به تفکرات روشن فکران مسلمان غرب زده به اصطلاح بی دین!  گرایشی جدید پیدا کرده ام. 

تفکر منحرف یا راست من همینیه که بالا گفته که اگه قبولش کنی تضمینی بر ثابت بودنش نیست چون رکن اساسیه اون تغییره. در مورد اخلاق یا تغییری نبوده یا من متوجه نشده ام. کل منطق اخلاقیه من همون حرف امام علی ست که خودتون می دونید. 



نمی خوام بگم  که امیدی ندارم که این ازدواج سر بگیره اما راستش زیاد هم امیدوار نیستم. می دونم که اینجا سر می زنی و این وبلاگ را می خونی. در واقع  من توی این موضوع مشکل را با خودم حل کردم من با اعتقادات شما مشکلی ندارم ضمن اینکه بر حسب دل کسی عقیده ای را نه قبول می کنم نه رد. اگه بخواهیم که مذهب رکن اصلی زندگی قرار بدیم اینا مطمئنم که با هم مشکل پیدا می کنیم چون احساس می کنم که این وسط انعطاف پذیری لازم وجود نداره من هرگز این را قبول ندارم که اعتقادات من مال خودم و اعتقادات شما هم مال خودتون و این را هم قبول ندارم که بند بند اعتقادات طرفین باید باهم یکی باشه.
نمی دونم چرا اینجا نمی تونم بنویسم یعنی هی می نویسم و بعد پاکش می کنم. کلیت حرفم اینه که شما باید  روی این موضوع فکر کنید که آیا وجود همسری با این اختلاف اعتقادی !!  کاملا توی زندگیتون رد یا نه؟

من خودم را معرفی کردم از فراز و نشیبای اعتقادیم گفتم حتی از دورنمای اونم گفتم. بارها بحث های کاملا متفاوت بینمون شکل گرفته پس نسبت به اعتقاد من شناخت کافی را دارید. 

فقط امیدوارم که توی تصمیم گیری حرف خودتون را در نظر بگیرید.
"ضمنا به نظر من آنچه باعث دوام زندگی می شود، تقواست. این تقوا ربطی به میزان مذهبی بودن ندارد"


شاید این نوشته ها تیر خلاصی باشه که به این رابطه زده میشه. اما من همه سعیم را کردم از خیلی از خواسته هام گذشتم. عقیده هاما با وجود اینکه می دونستم با بعضیش مخالف بود گفتم.