جواب زینب

 بالاخره این منیجر این بلاگ اسکای مشکلش حل شد اون جی میل هم که ز کل مشکل داره.باید جواب زینب را بنویسم که تو دو پست پیش نظر داده.




سلام

ببخشید که دیر شد.

کلا با پیشنهادتون موافقم اما جواب سوال من را ندادید. من گفته بودم که آیا و جود فردی با این تفکر(تفکرات من ) به عنوان همسر شما پذیرفتنیست؟ فرض بر این است که نتوانید تفکرات او را تغییر بدید.


وقتی من اندیشه تغییر تفکر شما را در سر می پرورانم مسلما این حق را هم به شما می دهم که شما هم این اندیشه را داشته باشید. قبلا هم گفتم مهم اینه که با اندیشه مخالف چطور برخورد می کنید. 

احساس می کنم که کاملا پشیمون شدید که چرا این بار آخر خودتون قدم پیش گذاشتید و الان به یه نحوی می خواهید قضیه را فیصله بدید به طوری که مثل دفعه قبل نشه. اما اگه اینطوره بهتر که روشن بگید اینجوری نتیجش خیلی بهتره.

البته ببخشید که اینقدر رک گفتم. به هر حال اگه حدسم درسته بهتره من را هم در جریان بگذارید. من به خونواده می گم فکر کنم که زمان زنگ زدن مامان بیوفته آخرای هفته آینده، هنوز چیزی نمی دونند.




چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست   سخن شناس نی دلبرا خطا اینجاست



طلوع 30

امروز من 30 سالم شد. خیلی وحشت ناکه اما خوب چه می شه کرد باید با حقیقت کنار بیام.

دیروز نوشتم اما یک دفعه اکسپلورر قاطی کرد و همه چی پرید الان هم که دارم می نویسم برام سخته چون هی دارم فکر می کنم که دیروز چی نوشتم.

یه روزگاری وقتی یکی می گفت که مثلا من 27 سالمه من بی اختیار می گفتم اووووو حالا وضع خودم اینه.

انگار همین دیروز بود که تازه می رفتم دبستان چقدر زود گذشت مثل یه خواب.

می دونم بقیشم همینطور می گذره یه زندگی بی نقشه پر از رمز و راز پر از نا امیدی و امیدواری

پر از تنبلی پر از عشق و احساس پر از رنج و سکوت پر گیجی و سردر گمی پر از خالی!

دیروز بر اساس عهد خودم می خواستم برم کوه اما می خواستم یه تغییری بدم می خوام خیلی چیزا را تغییر بدم از همون روز اول شروع کردم همیشه برای غروب آفتاب می رفتم کوه و عکس می گرفتم اما این دفعه برای طلوع آفتاب رفتم کوه. صبح 5 زدم بیرون وقتی رسیدم کوه یه سری آدم با لباس عادی مشغول ورزش بودند اولش خیلی خودم را سرزنش کردم که با اون کاپشن کلفت اومده بودم کوه اما وقتی رسیدم نزدیکای قله به خودم می گفتم خوب شد که حسابی لباس پوشیدم و گرنه منجمد می شدم چنان باد شدیدی میومد که می خواست آدم را پرت کنه پایین چند بار می خواستم منصرف بشم اما دوست نداشتم سالم را با


ناکامی شروع کنم. با خودم قصد کرده بودم که طلوع را از روی قله ببینم به هر مکافاتی بود خودم را رسوندم قله مجبور شدم که 10 دقیقه صبر کنم تا خورشید طلوع کنه.

آره این طلوع 30 امین سال منه.



آره خدا من از عمرم اونجوری که تو می خواستی استفاده نکردم خدا کمکم کن تا از بقیش درست استفاده کنم، خدا در راهی قرارم بده که خودت می پسندی، خدایا از غرور و خودپسندی دورم بدار چون چیزی ندارم که به اون مغرور بشم. خدا یا از تنبلی و دورغ و ریا کاری دورم بدار، خدایا کمکم کن که فریب فریبکاران را نخورم خدایا راضیم به اونچه تو می پسندی.



این قافله عمر عجب می گذرد  
دریاب دمی که با طرب می گذرد    
ساقی غم فردای حریفان چه خوری؟
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
***
ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریـاب که هفته دگـر خـاک شده است
می نـوش و گـلی بچـین کـه تـا در نـگری 
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است
***
چون آمدنم به من نبد روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمی ست درست
بر خیز و میان ببند ای ساقی چست
کاندوه جهان به می فرو خواهم شست
***
از آمدنم نبود گردون را سود 
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

جواب زینب

تا حالا مخاطب این وبلاگ خودم بودم یا خدا چون هیچکی اینجا را نمی خوند اما امروز مخاطب این پست زینب هستش کلیتش اینه که گفته عذر خواهی می کنم که با گذشت زمان زیاد هنوز جواب ندادم.


جواب:

سلام!

ببخشید که اینجا شما را زینب خطاب می کنم (مجبورم). نگفته بودید که به مامانتون جریان را گفتید من تازه اینا می دونم.

 من بر خلاف شما به خونواده نگفتم بخصوص با این شرایطی که حالا پیش اومده.

 مامان، بنده خدا خیلی گیر میده که چرا ازدواج نمی کنی یه اولتیماتوم با یه لیست بلند بالا هم داده. فعلا راضیش کردم که تا امتحان دکترا کاری به کارم نداشته باشه. نمی دونم چرا اینا دارم به شما می گم شاید به این خاطره که نگران مامان بنده نباشید.

کلا همون منطق خودتون که خودم هم همینطورم، را می پسندم یعنی خود خواهی مطلق یعنی اینکه تو این موضوع فقط به خودم فکر می کنم و شما هم همین کار را بکنید.

حرف یک روز و دو روز نیست. من هم وضعیتی بهتر از شما ندارم شاید بشه اسمش را گذاشت قاطی.


بهتون گفتم که من با تفکرتون مشکلی ندارم و انصافا هم همینطوره البته بالاخره این تفکرات برهم اثر می کنند یا شاید جلوی هم قرار گیرند و اینجا خیلی مهمه که هر طرف چطور با اندیشه مخالف خودش برخورد کنه. 

شما دوست دارید که من بر اساس اعتقادات مذهبیتون شما را انتخاب کنم و به اصول مذهبیتون پایبند باشم اما در مقابل من شما را بر این اساس انتخاب نکردم و به نوعی چهار چوبی برای خودم دارم که شاید نه بشه اسمش را گذاشت شیعه نه سنی.


نمی دونم که آخرش چی میشه. اما جوابتون هر چی باشه من این حق را دارم که دلیلش را بدونم. فقط عجولانه تصمیم نگیرید من عجله ای ندارم.


اصلا جواب جالبی نشد. شاید یخورده خشن هم شد. البته لحنش آرومه.می خواستم امروز ننویسم اما چه کنم که قول داده بودم.