عمه ملَچ

یک روز این بهار اینجا نباشه انگار یه چیزی کمه. تو این یک ماهی که اومده اصفهان اصلا بچه یه جهش تو زبونش رخ داده. کلی بلبل زبونی می کنه مامان میگه که کوچیکیای مژگان هم همینطور بوده

 

اومده میگه

دایی کتاب را بده به من

می گم اینجات چی شده،

دوباره حرف خودشا میگه منم همون حرفم را می گه یکهو عصبانی میشه میگه

می گم این کتاب را بده به من!

 

تلفن که زنگ میزنه مثل فشنگ خودشا میرسونه به تلفن و بر میداره میگه

بله بفرمایید اگه مامانش باشه میگه عزیزم تویی مامانی

زود رفتم تلفن را بردارم اومده میگه

دست به تلفن نزن خودم جواب میدم.

برداشته ظاهرا طرف قطع کرده میگه

دایی قطع کرد

 

سر سفره نشتیم یه دلستر تو سفرست میگم دایی این چیه

میگه نوشابست

میگم نه اولش د داره

میگه هان دوغه

 

عمه ملک را مامان آورده خونه تا یه چند روزی ایجا باشه بنده خدا درست نمی تونه راه بره و چشماشم خوب نمی بینه  این بهار هم که یکی را ضعیف تر از خودش دیده شده مسئول عمه

عمه ملچ بیا بیا بشین ایجا، عصاتا بردار، برو تو برو تو، سوزنتا زدی؟ مامان چشماش نمیبینه!

 

رفتیم خونه عمو یکی از دخترای فامیل زن عمو هم اونجا بود طرف دماغشا عمل کرده بود روشم یه چسب زده بود اونوقت وسط اون مهمونی با صدا بلند میگه

دماغت چی شده؟ شچسته؟ چی شچسته؟

زهرا بش میگه من شیکوندم.

چرا شیچوندی گناه داره 

 

تا آخر مهمونی پدر این یارو را در آور از بس میرفت و میومد میگفت کی شیچسته؟

 

داره بازی می کنه یهو صدای ماشین معصومه را میشنوه که داره میاد تو خونه میگه

من میرم با خاله خدافظی کنم نه نه نه میرم با خاله سلام کنم

 

بهش یاد دام که انحنای پاشا با کفش چک کنه تا درست کفش را بپوشه. تو ماشین یهو کفش را در آورده و انحنای پا و کفش نشون میده می خواد بمن یاد بده که چطور کفش را درست می پوشند.

 

تو این یک ماه فقط چهارتا شعر یاد گرفته گاهی هم قاطی میکنه همه را با هم می خونه

 

یه توپ دارم قل قلیه 

می زنم زمین هوا میره

یک زن کردی بستون

اسمشا بزار عمه جون

........

...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد