به زودی منتقل میشم اینجا!

همه را می نویسم 

همه اونچه که تو ذهنم بود و نمی شد اینجا نوشتش.

قبلا خیلی خوب بود وقتی می نوشتم فقط می نوشتم فکر نمی کردم هرچی که تو دل بود را می نوشتم بعد از زینب دیگه نتونستم اینجور باشم.


دلم گرفته بود می خواستم برم کوه اما نتونستم تنهایی برم، با علی رفتم.

دل می خواد حداقل یک شب دور از شهر باشم دور از هر بشری که وجود داره. زیر یک آسمون که کهکشان گرد مانندش بالا سرم باشه و سکوت همه جا را گرفته باشه.


من از خودم دور شدم!



ساقی غم من بلند آوازه شده است
                               سرمستی من برون ز اندازه شده است
با موی سپید سرخوشم از می تو
                              پیرانه سرم بهار دل تازه شده است





کار بیهوده

عربی نزد منصور خلیفه عباسی رفت و گفت:
«هنری دارم که نمایش آن باعث حیرت و شگفتی است.»
خلیفه از او خواست تا هنر خود را نشان دهد.
مرد عرب مقداری سوزن در کف یک دست گرفته و با دست دیگر یکی از آنها را از مسافت چند متری به دیوار زد و سوزن راست به دیوار نشست.
سپس سوزن دیگری را از طرف پهلو به طرف دیوار رها کرد و نوک آن در سوراخ سوزن اولی نشست. آنگاه چند سوزن را به همین ترتیب پرتاب کرد و هر یک از آنها در سوراخ سوزن قبلی قرار گرفت.
منصور از هنر نمایی آن مرد تعجب نمود و فرمان داد یکصد دینار به او جایزه بدهند و یکصد ضربه شلاق هم به او بزنند.
آن مرد سراپا لرزید و گفت:
« ای خلیفه مگر چه گناهی مرتکب شده ام که باید به این کیفر دچار شوم؟»
خلیفه گفت:
« یکصد دینار جایزه  ی پاداش هنرنمایی تو و یکصد ضربه شلاق هم برای اینکه وقت ما و عمر خود را برای کاری که سودی به جایی نمی رساند، ضایع ساخته ای.»


ماه رمضان

دیگه آخرای ماه رمضونه تقریبا یک هفته دیگه ازش بیشتر نمونده.

این ماه زیباییای خودشا داره از شباش که سحر باید بیدار بشی تا افطارش که همه دور هم جمع میشیم.

امسال می خواستم یه تغییر اساسی توش بدم برای همینم ساعت خوابم را تغییر دادم گذاشتمش ساعت 2.5 تا 8 بعد از ظهر. اوایل خیلی مکافات بود چون هم عادت نداشتم هم کاری مختلفی برای بعداز ظهر پیش میومد. اما الان عادت کردم تقریبا شبها را نمی خوابم مگر اینکه کاری تو روز برام پیش اومده که نگذاشته ظهر بخوابم. 

دیگه فکر کنم پدر این ساعت بیولوژیک بدنم در اومده چون خواب شده یه حالت جمع شونده یعنی براش مهم نیست کی می خوابم فقط مهم اینه که یه 6 ساعتی در روز بخوابم.


یکی از مشکلات دیگش هم ستاره خانوم بود.

مژگان که رفت زاهدان چون می خواستند زود برگردند ستاره را با خودشون نبردند. اونم دیگه روزی نیست که این خونه را روسرش خراب نکنه. مدام بچه های فسقلی کوچه را جمع می کنه و باهاشون بازی می کنه یا لیلون خاله را میاره خونه و دیگه آتیشی نیست که این دوتا با هم نسوزونند.

من هم که می خوام ظهر بخوابم اونم تو این وضعیت. چند بار دعواشون کردم اما دوساعت بعدش روز از نو روزی از نو برای همینم رفتم تو اینترنت سرچ کردم ببینم کاری میشه کرد.


سونی یه دستگاه ساخته بود که به قول خودشون اگه توپم کنار گوشت در کنی متوجه نمیشی اما مشکلش این بود که تو بازار ایران یافت نمیشه کردش. اما بجاش یه مدل گوشی ساده پیدا کردم که مثل گوشیهای استخره با یه چشم بند.

الان این دو وسیله جز محبوبترین وسیله هامه وقتی میزاریش انگار که به دنیای سکوت قدم میگذاری. نگران بیدار شدن هم نیستم چون ساعت شیکمم از هر ساعت کوانتومی که بگی دقیقتره، درست سر افطار بیدارم می کنه.