ریاکاری

جمعه هفته ای که گذشت برای زینب یک سری از سوالاتم را فرستادم اونم دو روز بعدش جواباش را ارسال کرده. در کل جواباش خوبه یعنی هر چه جلوتر می ریم بیشتر احساس می کنم که از نظر اخلاقی اشتراکات زیادی داریم. 

تو این موضوع اندیشه هاش را می پسندم یعنی حتی فراتر از حداقل منه با حرفایی هم که میزنه احساس می کنم فاصله چندانی با هم نداریم. اما از نظر مذهبی قضیه چیز دیگه ای هست.

من در کل تو این قضیه زیاد گیر نیستم دلیلشم اینه که اعتقاد دارم که اخلاق خیلی مهمتر از دینه در واقع این اخلاق که نتیجه و دست پروده دینه و  اگه من اخلاق کسی را پسندم  دیگه برام مهم نیست دینش چیه البته منکر اینم نیستم که خیلی دوست دارم که اندیشه های مذهبیش هم مثل خودم باشه اما خوب اگه نباشه برای من مشکلی پیش نمیاره .

اما مشکل اینجاست که زینب این اندیشه را ظاهرا نداره، خودشم می دونه که تو مذهبی اختلافاتی موجوده من هم تا حالا سعی نکردم که خودم را همرنگش نشون بدم یعنی اندیشه هاما همون طوری که بوده گفتم.

اصلا یکی از چیزایی که من را از زندگی با زینب می ترسونه اینه که نکنه من به خاطر اون مبتلا به عقیده های زیر پوستی بشم یا به نوعی ریاکاری بکنم. از این کار متنفرم  برای همینم سعی کردم 

که چیزایی که احساس می کنم براش مهمه را و توش اختلافی موجوده را بهش بگم.

جواب نامش را همین روزا می دم و اگه اجازه بده!! باید باخونواده حرف بزنم که بریم خواستگاری.





اخلاق دکتر

امروز با دکتر و مهدوی و نادر رفتیم فولاد برای صدور کارت ورود و از اینجور کارها. هر وقت که دکتر را می بینم خیلی دوست دارم که از خیلی از کاراش الگو برداری کنم. مثل ادبش، برخورد با بقیه،فروتنیش و خیلی دیگه از اخلاقاش در واقع وقتی که رفتارهای خودم را با اون مقایسه می کنم می بینم که من به نوعی در مقایسه با اون از یک فقر فرهنگی رنج می برم. البته نه اینکه دکتر دیگه آخرشه نه، اونم 

مثل هر آدم دیگه ای یک سری اشکال داره اما به هر حال از نظر من فرهنگ پسندیده ای داره.


تو راه که داشتیم می رفتیم رادیو می گفت که جمعه قرار خورشید گرفتگی بشه



تغییرات

خیلی وقته که اینجا ننوشتم بیشتر برای اینه که خیلی همه چی پیچیده تو هم از طرفی زینب هم دیگه کمتر میاد اینجا(فید) خانوم به صورت خیلی مرموز یه سکوت طولانی را پیشه کرده از طرفی تقصیر نداره آخه من بهش گفته بودم که براش یه فایل می فرستم که بعضی از سوالاتم توشه و در واقع پروسه منتظر منه اما چند وقت پیش که باهاش چت کردم می گفت اینا بگم که من روی یکی دیگه از خواستگارام هم دارم به صورت جدی فکر می کنم. دوباره همه چی داره تکرار میشه من که میگم اون بیشتر دوست داره که من و خونوادم بریم خونشون تا بتونه راحتر مقایسه کنه. یا به نوعی اگه قرار انتخابی رخ بده با شناخت بیشتر باشه.

میگه هر وقت که راضی میشم که به ازدواج با شما فکر کنم انتظار دارم که شما تغییر کنید اما از طرفی می دونم که انتظار درستی نیست. 


عجب من هم خواسته یا نا خواسته دنبال تغییر اون هستم اما با خودم قضیه را حل کردم یعنی حتی اگه تغییرم نکنه بازم مشکلی نیست. ازش خواستم که اون چیزایی که دوست داره من تغییر کنم را برام بنویسه اینجوری می تونم افق فکریش را ببینم. امشب با علی رفته بودم بیرون براش گفتم که اینطور شده تحلیل جالبی داشت می گفت زینب توی تو یک سری چیزایی دیده که ظاهرا می پسندیده و نمی تونه ازش راحت بگذزه اما از طرفی یک سر چیز هم دیده که اذیتش می کنه و این تغییرات برای همینه.

ممکنه که مثلا محبت یکی من را جلب کنه اما یک سری نکاتی که من نمی پسندم کنارش باشه و من برای محبت راضی به ازدواج بشم اما بعد از مدتی که محبتش برام عادی شد نکات منفی بزرگتر جلوه می کنه و این خطرناکه!


نمی دونم بالاخره چی میشه ! 

امیدوار که از فرصت درست استفاده کنیم. خدایا هرچی صلاحمونه همون کن. غفلت یکی می تونه زندگی هر دو را تباه کنه.