بال هایت را کجا گذاشتی؟

 پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود.

پرنده گفت : راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.

پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار انتهای خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.

پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود.

پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.

آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی.

 

راستی عزیزم ، بال هایت را کجا گذاشتی؟

 

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست!!!!!

ای خدا می شود بازهم بالهایمان را به ما بدهی...


عرفان نظرآهاری


حذف وبلاگ

تا حالا دوبار می خواستم این وبلاگ را پاک کنم که یک بارشم همین یک ماه اخیر بوده.

اون موقع وقتی می خواستم حذفش کنم واقعا دلم می خواست که این کار را انجام بدم اما چون تاثیر مهمی داشت با خودم گفتم باشه من این وبلاگ را حذف می کنم اما نه الان چون ممکنه که یه تصمیم عجولانه باشه و بعدا پشیمون بشم برای همینم با خودم گفتم من این وبلاگ را یک هفته دیگه حذف می کنم.

گذشت و حدودا یک هفته دیگه شد و من خوشحال بودم که به اون تصمیم عجولانه عمل نکرده بودم. با پاک شدن این وبلاگ چه سودی به من می رسید، هیچ.

بالاخره این بیت و بایتها جزئی از زندگی من را با خودشون حمل می کنند، چه آموزنده چه بد چه خوب چه ...

اما خوب چرا دارم اینا را اینجا می گم. آخه یک اتفاق تازه رخ داده زینب بر داشته وبلاگشا حذف کرده.

نمی دونم به من ربط داره یا نه شاید اصلا به من هیچ ربطی نداشته باشه. اما اگه ربط داشت می تونست بگه که من خوشم نمی یاد که تو به وبلاگ من سر بزنی و من دیگه هرگز اونجا را چک نمی کردم. به هر حال وبلاگ خودش بوده و هر تصمیمی می تونه در موردش بگیره. 


چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست 

                                         سخن شناس نه ای دلبرا! خطا اینجاست