استکانی

دیروز عصر رفتم دانشگاه.

با مهدوی قرار داشتم که روی موضوع استکانی کار کنیم. آخه قبلا کار کرده بودیم و دم دمای مقاله که شده بود دیگه ول کرده بودیم. می خوام ببینم میشه برسونیمش به ICIP اگه بشه خیلی خوب می شه چون این کنفرانس تو سیگنال پروسسینگ رنکش یکه. کلی در مورد همه چی کل کل کردیم. البته من سعی میکردم وارد موضوعات سیاسی نشم در واقع خیلی وقت اینجوریه چون هیچ سودی نداره اونم با این وضع الان البته گاهی یه موضوعاتی از دستم در میره دیگه بالاخره محمود جونه و هزار سودا.


می گفت با خانوم Z چیکار کردی؟

گفت همون کاری که قرار بود بکنم. گفت خوب چی گفت؟

گفتم گفت ما از نظر اعتقادی با هم مشکل پیدا می کنیم منم گفتم که چندتا مثال بزنه اونم گفت که دنبال یکی دیگه باشید. درکل زیاد گفتگوهای جالبی نداشتیم مثالی هم برام نزد.

گفت ببین اون چیزی که مرد و زن را کنار هم نگه میداره زیبایی زنه و قدرت مرد!

برو دنبال یکی که از نظر زیبایی ازش خوشت بیاد اخلاقشم زیاد بد نباشه همین کافیه من اگه دوباره می خواستم ازدواج کنم بلد بودم چیکار کنم!


زیاد دوست نداشتم بحث را ادامه بدم برای همینم دم به دمش ندادم در کل با یک بخشی از حرفاش موافقم اما من نمی دونم کی گفته که شرایط ازدواج باید سری باشه برای من که موازیه.

فعلا که احتمالا هم دیگرو بیشتر ببینیم. مهدوی و من تو خیلی چیزا مشترکیم بخصوص اینکه هر دو استعداد اینا داریم که در مورد یک موضوع کاملا ساده به صورت بسیار هیجانی بحث کنیم!


دکترم دیدم گفت خوب چیکار کردی.

گفتم چیرا. گفت دانشگاه آزاد را.

گفتم من به نظر شما عمل کردم و انصراف دادم. کلی هم در مورد مقاله باهم صحبت کردیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد