کنفراس اپلای

امروز رفتم دانشگاه تا هم تو کفرانس اپلای شرکت کنم و هم دکتر را ببینم.

کنفرانس جالبی نبود تقریبا همه چیزایی که می گفت بدیهی بود ، اینکه اول باید امتحان زبان بدید و تو سی وی چی بنویسید و از این جور چیزا.


بعد هم رفتم پیش دکتر، کلی تحویل گرفت حتی تا وقتی ما اونجا بودیم رو صندلی ننشت و ایستاده تعریف می کرد که تو این یک ساله چیکار کرده ، همین اخلاقاشه که آدما شیفتش می کنه . ظاهرا زیاد، اونجا بودنش پر بار نبوده و موضوع جدیدی را با خودش نیاورده بود.


کلی خاطرات صنعتی برام زنده شد از وجب به وجبش خاطره دارم . نمی دونم چرا یک دفعه دپ شدم خیلی حالم گرفته بود. نمی دونم ماله چیه اما فکر کنم همش بخاطر یک عدد ناقابله فقط یک عدد.


بعضی وقتا آدم احساس می کنه تو این دنیا فقط خودشه و خدا، فقط !

تنهاست اما خدا هست. اونه که تو را می بینه از همه بهت نزدیکتر و تواناییهای تو را می دونه حواسش هست که چیکار می کنه.


زندست و بخشنده و خیر خواه، دنبال بهونه ای که بهت کمک کنه.


اما  کاراش خیلی پیچیدست!


یه جای کار ایراد داره اما نمی دونم کجاش. خدا اگه قرار بود آخرش این بشه خوب چرا؟


کاش معشوقه ز عاشق .......



همینطوری

هیچ اتفاقی نیوفتاده که من بخوام در موردش بنویسم .

روزهای مثل هم تند و پرشتاب داره می گذره انگار خدا هم کپی پیست را خوب بلده !


امروز تو دانشگاه بودم می خواستم برم سراغ دکتر، آخه تازه از کانادا اومده ،حالشا نداشتم اون هفته می رم آخه قراره که خانوم بهنام فر که اونم تازه از کانادا اومده روز یکشنبه یه سمینار در مورد اپلای بر گذار کنه. 

همون یک شنبه می رم هر دو شونا می بینم.


گهر هم باید همین یکی دو روزه برم برای همه بلیت بگیرم تا حالا حدود 18 نفرند، 9 دختر و 9 پسر،

امیر هم کنسل کرد خیلی بد شد چون اگه اون میومد حداقل تعدادمون 10 تا بیشتر می شد.

جالبیش اینه که خانوم زندی هم می خواد بیاد البته خوشبختانه این دفعه دیگه پای چیزی وسط نیست . محسن می گفت می خواد بیاد اما از من خجالت می کشه گفتم وا مگه چه اتفاقی افتاده 


دو نفر خیلی وقت پیش با هم حرف زدند دیدند به در هم نمی خورند و بعد هم قضیه تموم شده رفته، حالام که از بچه ها کسی این موضوع را نمی دونه که بخواد خجالت بکشه .


معصومه و اسماعیل را هم می خوام ببرم علی هم خواهرشا میاره .

باید دید چی پیش میاد !




به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد 

<دکتر شریعتی>

من خرگوشم

سربازان گمنام امام زمان بالاخره خرگوشهای این جنگل وسیع را پیدا کردند و رسانه بی طرف و راستگو ملی اعترافات این خرگوشها را پخش کرد.


واقعا  خنده دار بود خوندن اعترافات،کسی که وبلاگ ابطحی را خونده باشه کاملا با نظرات اون آشنا باشه می دونه که اینا حرفای دل اون نیست . 

جالبیش این بود که امروز به صورت اتفاقی روزنامه کیهان را می خوندم  و این روزنامه وزین از اینکه حقوق زندانیها در توسط امریکاییها در زندانهای افغانستان رعایت نمیشه ابراز نگرانی کرده بود.


ای بنازم به این بشر دوستی آقایان یکی نیست بگه جوونای مردم را تو بازداشتگاه زیر شکنجه می کشید و بعد جنازشون را تحویل خونوادشون می دید و اونام حق ندارند حرف بزند یا مجلس ترحیم بگیرند  اونوقت شما دنبال عدم رعایت حقوق زندانیان کشورهای دیگه اید.


هزار هزار از این یک بام و دوهوایی بازی های حکومت وجود داره .رسانه هم که تکلیفش کاملا معلومه

واقعا مقصر کیست ؟


به هر حال این اعترافات همون جک مشهور را تو ذهنم تداعی می کنه .


مسابقه ای بوده بین سازمان جاسوسی کشور های مختلف هدف پیدا کردن یک خرگوش در یک جنگل بوده .

اول خرگوش رها میشه و سازمان سیا بعد از 2 روز اونا دستگیر می کنه و تحویل میده.

دوباره خرگوش رها می شه و سازمان کا گ ب بعد از یک روز اونا تحویل میده

سازمان موساد هم بعد از 10 ساعت اون خرگوش را پیدا می کنه و تحویل می ده.


اما نوبت سازمان اطلاعات ایران که می رسه بعد از دوساعت در حالی که یک خرس را دست بسته میاره و اون خرسه داشته داد میزده من خرگوشم  از اولشم خرگوش بودم تازه بابام خرگوشه میاره این خرگوش را تحویل میده.


بالاخره ماه پشت ابر نمی مونه . شما هر چقدر هم قوی باشید بالاخره روزی تسلیم اراده مردم می شید . خدا خون بیگناه را بی جواب نمی گذاره .


وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَکَ عَلَیْهَا مِن دَآبَّةٍ وَلَکِن یُؤَخِّرُهُمْ إلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ 


و اگر خداوند مردم را به [سزاى] ستمشان مؤاخذه مى‏کرد جنبنده‏اى بر روى زمین باقى نمى‏گذاشت لیکن [کیفر] آنان را تا وقتى معین بازپس مى‏اندازد و چون اجلشان فرا رسد ساعتى آن را پس و پیش نمى‏توانند افکنند .