وقتی من مکعب مستطیل می شوم !

قبلا وقتی می خواستم اینجا بنویسم نه زمان مهم بود نه مفهوم 


بسیاری وقتا دیروقت می یومدم اینجا و می نوشتم دنبال این و اونم نبودم که این مطلبها را بخونند .

نظر هم از کسی برای وبلاگم گدایی نمی کردم چون اصولا کسی من را نمی شناخت.


هرچی تو لحظه به ذهنم می رسید بلافاصله می نوشتم مهم نبود جمله ها بی مفهوم باشه یا غلط املایی داشته باشه!


اما حالا چی حداقل تو من را اینجا می شناسی و این  نمیگذاره راحت باشم برای همینم باید جابه جا بشم.



آره بالاخره به مامان گفتم عکستم نشونش دادم !

بنده خدا کلی تعجب کرده بود . هنوز معصومه نمی دونه .


باید تو این دوسه روزه برم کت شلوار بخرم .

از این کار متنفرم چون من اصلا کت شلوار دوست ندارم .

تمام کتهایی هم که تا حالا خریدم اسپرت بوده .


اصلا این کت شلوار به من نمیاد من خودم چهار شونه هستم اونم که می پوشم دقیقا یه مکعب مستطیل کامل میشم.


تازه کلی هم با این آقایون زبون باز فروشنده باید سروکله بزنی.


من همیشه لباسهاما به صورت تصادفی می خرم .

زمان مشخصی برای خرید ندارم اگه چیزی را خوشم بیاد می خرم.



یه موضوع جالب اینکه اگه من اون هفته تشریف بیارم خونه شما یه جورایی با سالگرد اولین خواستگاری من از شما هم زمان میشه.


خیلی جالبه بر طبق این وبلاگ من 6 خرداد 86 اولین باری بوده که باشما صحبت کردم.


عجب این دنیا بالا و پایین داره کی می دونست من دو سال بعد تازه در این وضعیت فعلی قرار دارم.



عجب بازیهای داره این زندگی 



نظرات 1 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ق.ظ

اصلا لازم نیست جا به جا بشین. چون اونجوری خاطراتتون دو تیکه می شه
من از همین الان تصمیم می گیرم که این آخرین باری باشه که اینجا رو می بینم. کار سختی نیست برام.
این چند روز خیلی گیجم. کاش همه چی به بعد از مشهد رفتن من موکول می شد. اما بیشتر هدف من مشخص شدن تکلیف شما بود. دوست ندارم کسی رو منتظر نگه دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد