سیب زمینی مجانی

امروز داشتم از خونه می رفتم بیرون یکی از همسایه ها گفت که مسیرت کجاست میری وحدت منم که دیدم پیره زن هست گفت آره  

 

می گفت که شنیده که شهرداری داره سیب زمینی مجانی میده فکر کردم شوخی می کنه اما نه  

اصلا اون داشت می رفت که سیب زمینی بگیره باور کردنی نیست به قول بابا شهرداری خر نر را هم می دوشه حالا بیاد به مردم مجانی سیب بده . 

 

بنده خدا رسوندم اون جا کلی آدم جمع شده بودند راست می گفت کلی گونی سیب اونجا بود و هر کس هر چی می خواست بر می داشت . 

پیادش کردم گفت برو من خودم با یکی بر می گردم دلم بحالش سوخت پیاده شدم و دوتا گونی برش گذاشتم تو صندوق عقب ماشین اما  

 

با کمال تعجب دیدم خودشون سوار نشدند دلیلشا پرسیدم گفت تو این گونی هارا ببر من چندتا دیگه بر می دارم با یکی دیگه میام  

 

در دیزی بازه .... 

 

من ابله را بگو که می خواستم به تو کمک کنم خلاصه براش بردم دم خونشون  

  

حالا بماند که سیب زمینی ها جالبی نبود و انگار رو دست شهرداری باد کرده بود و برای خلاص شدن از شرش این کار را کرده بود 

و اینکه کلی از اونا زیر دست و پا لح و بدرد نخور شدند 

 

درهم بر هم

این روزا همه چیز بهم ریخته  

وضع خونه که حسابی نابسامونه آخه داریم سنگ می کنیم و همه چیز بهم ریخته بعدشم باید رنگ بزنیم و خونه تکونی کنیم . 

 

اقتصادی هم که همچنان افتضاح تشریف داریم این مردک ربانی که جواب تلفن را نمی ده و وقتی هم که بهش اس ام اس می زنیم می گه الان باهاتون تماس می گیرم . 

همین الان که داشتم با علی از استخر بر می گشتیم علی می گفت بعضی وقتا که می بینم یه سیاست مداری کلی خالی های تابلو می بنده با خودم می گم یعنی ممکنه بعد بلافاصله یاد ربانی می افتم و با خودم می گم ممکنه! 

 

وضع پروژه بازیها هم که اصلا داده های اولیه را ندادند و ما هم نمی دونیم تاکی فرصت داریم. 

 

حالا تو این شیر تو شیر باید برای این دکترا هم بخونم راستی با کلی مکافات ثبت نام کردم آخه باید پولش را از طریق اینترنت واریز می کردیم  

 

مردشور این دولت الکترونیک را ببرند کلی دم و تشکیلات مز خرف به نام بانک با سود های سرسام آور و فساد و پارتی بازی  به وجود آورده که دو ریال نمی دونند بامشتری چطور برخورد کنند . 

 

خدا پدر مادر این بانکهای خصوصی را بیامرزه اگه اینا نیومده بودند حتمی سیستم این ابله ها هیچ تغییری نمی کرد.

جسته گریخته

چیزه خاصی برای نوشتم ندارم اما چون خیلی وقت بود که ننوشته بوده ترسیدم که نکنه دوران رکود 

دوباره سر برسه برای همینم گفتم می نویسم هرچی تو ذهنم اومد.


باید یه دو سه ساعت دیگه مامان بابا را ببرم ترمینال می خواند برند کرمان به مژگان سر بزنند.


علی هم امروز رفت بندرگناوه برای پاراگلایدر من نمی تونستم برم آخه درس دارم اوضاع جالب نیست

چند روز پیش که رفته بودم آزمایشگاه دکتر داشت از رو اینترنت با نادر حرف می زد منم باهاش صحبت کردم .


بهش گفتم  که امسال می خوام کامپیوتر امتحان بدم .

فکر می کرد که من دکترای دانشگاه آزاد را ثبت نام کردم منم گفتم ازش خوشم نمی یومد


می گفت شاید فروردین برگرده اگه برگرده خیلی خوب می شه اما مشکل اینه که دکتر با وجود اینکه استاد کامله اما 4 تا دانشجوی دکترا داره و اگه ضرفیت نداشته باشه امکان قبول شدن من ضعیفه.


خدا عالمه من که دارم می خونم