تقلب

چند روز پیش دو گروه از دانشجوهام تقلب کرده بودند یعنی گزارش کاراشون را از روی هم کپی کرده بودند . 

منم حسابی حالشون را گرفتم بهشون گفتم که این کارشون را تو نمره پایان ترمشون تاثیر می دم بیچارها حسابی جا خورده بودند آخه منم حسابی محکم برخورد کردم . 

بنده خداها کلی معذرت خواهی کردند و قول دادند که جبران کنند . 

از اون موقع تا حالا گزارش کاراشون را مرتب میارند و خیلی شیک به این امید که من ببخشمشون 

یادمه تو دوره لیسانس حسابی تقلب می کردم. فوق العاده هم ماهر بودم تا اینکه روزگار چرخید و من رفتم فوق لیسانس  

ترم اول دانشگاه علم و صنعت بودم اونجا که خدا خیرشون بده خوداشون خدای این کارا بودند . 

از ترم دوم که اومد دانشگاه صنعتی وضع فرق کرد . 

اون روزا من باید معدلم بالای ۱۶ می شد چون اگه نمی شد اخراج می شدم . 

و بنابراین به تقلب بیشتر محتاج بودم . 

یادمه درس پردازنده های محاسباتی با دکتر سماوی داشتیم اونم عادتش بود که بعد از هر بخش از درس یه امتحان بگیره و  رو همین حساب هم اولین امتحان را با اون داشتم . 

امتحان تو کلاس برگزار شد . کلاس که نمی شد بگی بیشتر شبیه اتاق جلسات بود آخه یه میز یو شکل وسط کلاس بود که همه دور اون می نشتند . 

تعداد بچه ها کلا ۷ نفر بود و این تقلب کردن را سخت می کرد. 

دکتر برگه ها رو داد و گفت من میرم ماشینم را بنزین بزنم و بعد می رم تو اتاقم هر وقت نوشتید بیاد من را صدا بزنید. 

من که حسابی جا خورده بودم تو دلم گفتم عجب ببویی هستند اینا. 

دکتر رفت اما جیک هیشکی در نمی یومد من هم زیاد وضع جالبی نداشتم اما از طرفی هم نمی خواستم شروع کننده تقلب باشم آخه بچه ها را هم درست نمی شناختم  برای همینم  

گفتم احتمالا بچه ها گذاشتند آخر ساعت تقلب کنند من هم تا اون موقع صبر می کنم. 

آخرای ساعت بود که تنها دختر کلاس گفت بچه ها همه نوشتید  یهو برق از چشمای ما پرید که اوخ جون تقلب شروع شد حالاست که یه نمره مشتی بیاریم. 

اما دختر گفت که کسی چیزی بلده که ننوشته باشه کسی چیزی نگفت اونم رفت دکتر را صدا زد اومد برگه ها را گرفت . 

داشتم شاخ در می آوردم گفتم نکنه همه بلد بودند و نیازی به تقلب نداشتند اما بعد که باشون 

حرف زدم دیدم نه وضع اونم چندان خوب نبوده. 

بعد ها فهمیدم که تو دانشگاه صنعتی آمار تقلب بسیار کمه  و یه جورایی دانشجو ها برای هم کلاس میزارند و در کل تو جو دانشگاه تقبیح شده. 

از اونجا به بعد دیگه پشت دستم را داغ کردم که هرگز تقلب نکنم. 

بعد ها با یکی از بچه های صنعتی به نام میرسعیدی دوست شدم . 

آدم مذهبی بود خیلی کارش درست بود یه چارچوب فکری برا خودش داشت که بهش هم عمل می کرد بهم گفت اگه فردا من امتحانی داشتم باشم که زندگیم هم بهش بند باشه و بدونم اگه تقلب نکنم بیچاره می شم با این وجود بازم تقلب نمی کنم . 

با شناختی که ازش داشتم می دونم که اگه این شرایط پیش بیاد واقعا به حرفش عمل می کنه. 

خلاصه دیگه تقلب نکردم اما مشکل اینجا بود که ترم بعد تو یه شرایط بحرانی یه سوال را با یکی از بچه ها تقلب کردم. البته دوست من هم از بچه های دانشگاه ازاد بود. 

اما حالا می گم که ای کاش اون تقلب را هم نمی کردم  تا به قولی که به خودم داده بودم پایبند می بودم به هر حال بعد از اون حادثه و به خصوص بعد از حرفای میرسعیدی به زشتی کار خودم پی بردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد