کارگر روز مزد در لباس استاد

این روزا می رم دانشگا درس می دم . 

به صورت حق التدریس  

یه جورایی می شه بگی می رم کارگری فرقش اینه که باید با لباس های منظم و تمیز سر کلاس حاضر بشی چون تو محیط کاریت ۱۰۰۰ تا چشم وجود داره که در روز ۲۰ بار از سر تا پا تو را برای یافتن مشکل اسکن می کنند. 

اونجا باید یه ریز حرف بزنی تازه باید شیش دونگ حواست باشه که سوتی نددی بخوصوص اگه سر کلاس دختر وجود داشته باشه . 

اونجا باید یه ریز از صبح تا عصر راه بری چرا؟چون کلاس آزمایشگاهه و صندلی برای استاد موجود نیست. 

اونجا باید هزار جور روش ارتباطی بلد باشی چون هزار جور IQ وجود داره 

اونجا حق نداری زیاد مثل بیرون راحت و آزاد رفتار کنی چون یا فکر می کنند اوشکولی یا سوارت می شند. 

اونجا باید روش حل دویست مشکلی که هیچ ربطی به تو نداره را بدونی چون دانشجویه مربوطه داره مشروط می شه- کلاساش تداخل داره -یا حتی بارداره و برای حضور مشکل داره. 

اونجا باید تحمل  نگاهای خشمگین یا توام با بی احترامی را داشته باشی چون دانشجوها فکر می کنند 800000 تومنی که اول ترم پرداخت کردند یه راست رفته تو جیب تو 

 

آره اونجا خیلی جای خوبی نیست اما بهش می گه کارگری 

چون پولی که دریافت می کنی با ساعات حضورت نسبت مستقیم داره 

چون هر وقت عشقشون بکشه می ندازند بیرون 

چون هر تسهیلاتی برای رسمی ها وجود داره به تو هیچ ربطی نداره 

 

ای خدا کار به چه جایی رسیده منی که وقتی یه روز درست حسابی کار می کردم 300000 تومان می گرفتم حالا باید از صبح تا شب و هفته ای سه روز در چنین شرایطی کار کنم که در ماه همون 300000 را بگیرم البته بدون حساب کردن کسورات مربوطه  

یه جورایی مجبور شدم برم. یه فکر احمقانه می گفت تو هم می تونی بیرون کار کنی هم دانشگا اینجوری پول را از بیرون در میاری و دانشگاهم می شه یه جورایی دیسیپلینت 

که اگه خواستی بری خواستگاری بگی استاد دانشگاهم  

الان کار بیرون خوابیده و برای سرو سامان دادنش وقت زیادی را می طلبه اما  

از طرفی وقتی از دانشگاه میام خونه مثل مرده می رم تو اتاقم می خوابم 

تو اتوبوس

دارم از تهران بر می گردم خونه . 

بیرون منظریه خیلی زیباییه . خورشید که داره پشت کوها مخفی می شه و سیمای برقی که دارند تند تند از جلوش رد می شند. 

یه مشت دختر دبیرستانی هم تو اتوبوسند که اتوبوس را رو سرشون گذاشتند. 

جوونی و نشاط تو نگاه تک تکشون موج می زنه. 

آره فکر کنم همشون به آینده امیدوارند یعنی راهی جز این ندارند 

خدا برکت بده به تکنولوژی فقط کافیه که از کسی خوشت بیاد یا بخوای در موردش بدونی همه جور امکانات هست. موبایل - ای میل -اینترنت - تلفن وهزار تا راه جور واجور دیگه . 

یادمه با علی که می رفتیم دختر بازی -البته تفریحی پدرمون در می اومد تا به کسی شماره تلفن ثابت را بدیم بعدشم باید بست می شستیم تو خونه که طرف زنگ بزنه اما از همه جالبتر لحظه دیدار بود به مدد وجود کمیته و نیروی انتظامی محترم کسی جرات نمی کرد تو خیابون با دختر راه بره . برای همین هم یک نامه بلند بالا می نوشتیم که توش همه جور افکار صاف بچه گونه بود بعد شم با مکافات می رفتیم می دادیم دست طرف البته من زیاد آدم موفقی نبودم آخه هر ادم عاقلی من و علی را باهم می دید رد خور نداشت که علی را انتخاب می کرد. 

به هر حال علی آدم خوش چهره ایه و تو اینجور کارا هم قیافه حرف اول را می زنه 

البته من بیشتر برای هیجان می رفتم . یادش بخیر چه جوونی داشتیم 

باید از این ته توهایه جوونیم درست استفاده کنم . 

راستی برای مصاحبه دکترا رفتم تهران بعدا اگه شد در موردش می نویسم.

۱۰ سال

امروز 87/7/7 هست توفرهنگ های مختلف می گویند که عدد 7 مقدسه!
من فقط این را می دونم که امروزم یکی از روزای خداست
روزایی که فقط یک بار خلق می شند تا آدما به چوب خطشون یکی اضافه کنند
رفته بودم دانشگا مدرک لیسانسم را بگیرم که وقتی اومدم دفتر مربوطه را امضا کنم و تاریخ بزنم اینا متوجه شدم بی اختیار بلند گفتم چه جالب
اما یه دفعه دیدم تقریبا 10 سال از اولین باری که وارد دانشگاه شدم می گذره
جا داشت که یه آه بلندتر از چه جالب اول بکشم
هی خدا من تو این 10 سال چی کار کردم
چه 10 سال پر تلاطمی بود
حتی تلاطمهاش هنوزم تموم نشده
خدایا آیا آرامشی تو این دنیا هست که من دارم دنبالش می گردم آیا من کسی را پیدا می کنم که منا درک کنه
و منم اونا درک کنم و عاشقانه هم را دوست داشته باشیم
دارم یه جورایی نا امید می شم خدا
آخرش می ترسم به جای یه ازدواج عاشقانه یه ازدواج عاقلانه بکنم
اون موقع دیگه معلوم نیست بعدش چی میشه
خدایا کمک من ای خدایی که هر وقت نا امید شدم دستتا دراز کردی و من هم دو دستی دستتا گرفتم
اما خدایا حالا که خوب نگا می کنم می بینم ارزشم پیشت به مراتب کمتر از 10 سال پیشه خدایا
اون موقع اون طوری بودم این شد وای به حال حالا 


خدایا چی دارم هی چی
چی هستم اونم هیچی  

خداوندا دلی دارم عطش سوز 

                                    که نه در شب بود تابش نه در روز 

 

 به وقت مردنم ای آتش عشق کنار گور من شمعی بیفروز