مهمونی خدا حافظی خانم بهنام فر

دیروز عصر رفته بودم مهونی خدا حافظی خانوم بهنام فر .

می خواد بره دانشگاه UBC توی کانادا .یه جورایی از خودم شرم می کنم آخه خانم بهنام فر تو گروه ما کار می کرد فکر کنم مقاله خارجی اصلا نداشت اما از همون روزی که اومد تو گروه قصدش این بود که فوقشا اینجا بگیره و دکتراشا خارج خلاصه یه هدف از پیش تعیین شده داشت اما ما چی .

من و عباس فقط توفکر مقاله و ژورنال بودیم بدون اینکه فکر کنیم این ژورنال ها به درد کسایی می خوره که می خواند از ایران برند . از صبح تا شب تو آزمایشگاه کار می کردیم آخرشم هر دوتامون 8 تا مقاله و من 1 ژورنال به اصطلاح تولید کردیم . همه قبطه می خوردند که کاشکی ماهم مثل شماها بودیم اما اشکال کار عدم تصمیم صحیح و نداشتن یه هدف مشخص بود اگه اون روز یخورده عقلم کار می کرد کنار اون همه ولگردی ها مدرک زبانم را می گرفتم  تا اینکه مجبور نباشم حالا برم دنبالش.

بگذریم.

تقریبا یه 40 نفری اومده بودند همه را نمی شناختم چون بعضی هاشون بچه های لیسانس بودند.

مهمونی باحالی بود بعدشم اومدیم بیرون کنار خیابون عکس گرفتیم هر کی رد می شد با تعجب نگاه می کرد حسابی ترافیک شده بود.

ماهی را هر موقع از آب بگیری تازست(یا به قول علی تکون می خوره)