سربازی تمام شد

آره سربازی یه سه هفته ای هست تموم شده . از شرش راحت شدم. بچه های مردم باید تو بهترین زمانهای زندگیشون وقتشونو به اسم برای مملکت تلف کنند شاید درصد ناچیزی از اونا جایی بیوفتند که به دردشون بخوره .

به قول یکی می گفت سربازی تنها خاطرات خوشی هستش که آدم دوست نداره تکرار بشه.

کاره سختی نیست اما وقتی میبینی ۱۰۰۰ تا کار داری و باید بری از صبح تا عصر اونجا بشینی چرت و پرت بگی واقعا عصاب داغون کنه یکی دیگه می گفت نظام مجموعه منظمی از بی نظمی هاست. خداییش راست می گفت شاید میزان کارایی این آقاییون به طرز وحشتناکی پایین باشه.

به هر حال تموم شد.

عمر گران مایه در این صرف شد                     تا چه خوریم صیف  چه پوشیم شتا

دو روز پیش دم دمای عصر بود حوصلم سر رفته بود گفتم بزنم برم با ماشین خیابون گردی داشتم بی هدف تو این شهر بی دروپیکر گشت می زدم که یدفعه همیجوری حواسم رفت روی مبایلم که رو داشبورد ماشین بود یه دفعه دیدم زینب یه لحظه کوتا زنگ زد قطع کرد . فکر کنم اشتباهی گرفته بود.

به هر حال می شد این نتیجه را گرفت که هنوز اسم من را از تو موبایلش پاک نکرده.

تو فکرش بودن یه دفعه ماشین خراب شد اومدم پایین و زنگ زدم به علی اونم بیرون بود آخه ماشین را باید بوکسل می کردیم تا خونه.علی هم حسابی دیر کرد من هم تو این مدت داشتم به زینب فکر میکردم می دونستم اشتباه گرفته اما بدم نمی یومد باهاش حرف بزنم . به خودم گفتم بهش زنگ می زنم و می گم ببخشید من پشت ماشین بودم تماستون را متوجه نشدم  و بعدشم بالاخره حرف پیش می یاد.

بعد از نیم ساعت بهش زنگ زدم ریجکت کرد دوباره زنگ زدم اونم ریجکت  کرد بعد یه اس ام اس داده که ببخشید تماس اشتباهی بوده می خواستم حسابی بشورمش که شما از این اشتباهات زیاد می کنید اس ام اس اشتباهی می فرستید زنگ اشتباهی می زنید دیدم زیاد کار درستی نیست بی خیال شدم و فقط براش فرستادم ok اونم دو باره فرستاد که به لطف این اشتباه می تونم حالتون را بپورسم منم براش نوشتم می دونستم اشتباه شده به قول شما به لطف این اشتباه می خواستم حالتن را بپرسم اونم نوشت خدارا شکر.

تقریبا دارم مطمئن  می شم که ما به درد هم دیگه نمی خوریم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد