تاریخ

در دلم امشب چیزیست
                           مثل یک بیشه نور
                            مثل خواب دم صبح
    وچنان بی تابم که دلم می خواهد
                        بدوم تا ته دشت؛ بروم تا سرکوه .
                               دورها آوایی است که مرا می خواند .

                           (سهراب سپهری)


بعضی چیزها وجود داره که رو کاغذ دل آدما نوشته شده
برای همینم هیچ وقت پاک نمیشه.

آره یادم سه سال پیش بود که بعد کلی کلنجار رفتن با خودم
به این نتیجه رسیدم که باید کاری بکنم آخه داشت دانشگاه تموم می شد
و دیگه همه چی ازبین می رفت برای همینم به معصومه گفتم
بره سراغش آره دقیقا یادمه شبش با کلی خجالت معصومه را راضی کردم
 که فردا باهاش در مورد من صحبت کنه فرادا صبح زود تراز همیشه زدیم
 بیرون با هم رفتیم سر مصدق ایستادیم تا اون بیاد اما
مثل اینکه  وسط راه سوار شده بود

ما هم  دست ازپا دراز تر اومدیم دانشگاه اون روزچهار شنبه بود واون آزمایشگاه داشت منم به معصومه گفتم که ساعت ۱1
بیاد دم در آزمایشگاه من که دیگه داشتم از دلهره می مردم
 بلاخره معصومه را دیدم گفت که باهاش صحبت کرده
 و اون  بهش گفته که اصلا به
این چیزا فکر نمی کنه

من  انتظار همین حرف را داشتم حالا دیگه نوبت خودم بود
 برای همینم اومدم درکالاس ایستادم وقتی خارج شد و رفت تو حیاط دیگه
 فرصت خوبی بود باید کار را یه سره می شد برای همین با سرعت
به طرفش رفتم اون قدر تند که
نزدیک بود بخورم بهش سلام کردم با وجود صد بار تمرین بازم یه خورده
 دستو پامو گم کرده بودم
حرفمو زدم اونم همون جوابو داد
 
اما من توی چشماش چیزه دیگه ای میدیدم
اره عاشق اون قدرا که میگند گور نیست

بهش گفتم که من دلیل درست حسابی
میخوام آره خلاصه این شد بهونه من برای دیدار های بعدی


اما افسوس که اون روزا به سرعت سپری میشد
و منم نتونستم راضیش کنم که ما با هم خوشبخت می شیم

درسا روهم جمع شده بود. پروژه و کلی چیزای دیگه اصلا موقعیت
خوب نبود
اون روزا گذشت  اما  مگه من می تونم تورا فراموش کنم الان
که دارم این دانشگاه لعنتی را می رم
 دیگه اون حالو هوا نیست
دیگه محسن نیست که از تو بگه
دیگه نقشینه نیست که دفترای منو پر مثبت کنه
 دیگه صبحها به عشق تو بیدار نمی شم تا خودمو مرتب کنم

آره اینجا همه غریبند
همه تو فکر این درس لعنتیاند

دیگه گلاب نیست که همه را دور خودش جمع کنه

همه رفتند من موندمو این روزگار کاش ادامه نمی دادم
کاش مشکل فوقم حل نمی شد آره این لطف خدا که
همه را به عرش می بره داره مارا به ته دره مینداره

 


 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا آنلاین دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ق.ظ http://asm2.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبایی داری نظرت در مورد تبادل لینک چیه منتظر جوابت هستم راستی نام وبلاگت رو هم بنویس

مهدی دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام دوست عزیزم ... خسته نباشی ...
مطالب و موضوعات وبلاگت عموما زیبا و خوندنی و کارآمد هستند ...
من هم به عنوان یک بلاگر با رسالتها و اندیشه هایی دوست داشتنی آمده ام تا سهمی ولو کوچک از این جمع دوستانه و صمیمی با خود ببرم ...
امیدوارم که شما هم در رسالت بزرگ وبلاگ نویسی موفق و موید باشید و روز به روز شاهد مطالب زیبا و دلنشینی از شما باشیم ...
هم بنده و هم دیگر دوستان عزیز بتونیم از این مطالب وبلاگ شما استفاده ببریم ...
اندیشمندی می‌گوید:
آموختن یک چیز به معنای برقراری ارتباط با جهانی است که هیچ تصوری از آن نداریم. هرگز فراموش نکن که برای یادگرفتن فروتنی لازم است ...
امیدوارم که در تمامی مراتب زندگی خوشبخت و کامیاب باشی ...
اگه فرصتی دست داد به کلبه درویشانه من هم یه زیرچشمی نگاه کن ...
شاید که دلم گرم بشه ...
گرم برای ادامه راه ...
راهی که در آن تا نیست ...
مطالب و نوشته هایی که در وبلاگ این بنده حقیر منعکس یافته یک تقلید نیست ...
بلکه یادآوری است ...
یادآوری سخنان زیبا و حکیمانه ای از اندیشمندان مشرق و مغرب زمین که با خوندن اونها و تاثیر آنها بر روح و ذهن آدمی مسیر زندگی روشنتر میشود ...
اگر برات مقدور هست لطفا مقدمه وبلاگرو حتما مطالعه کن و نظرتو هم راجع به آخرین مطلب نوشته شده بیان کن ...
با اینکار دنیایی از عشق به من هدیه میکنی و گویا چاله های بین انگشتان سرد و مشتاقم را با دستان مهرانگیزت پر میکنی ...
ضمنا هر هفته یک قالب رایگان هم هدیه ای از طرف دوستانم در این وبلاگ پذیرای شما خواهد بود ...
من منتظرم ...
خدا پشت و پناهت باشه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد