خیلی وقته که چیزی ننوشتم در واقع هیچ جا ننوشتم یعنی حسش را از دست داده بودم. تو این یک ماهه خیلی اتفاق افتاده.


مهمترینش اینه که ظاهرا خانوم بالاخره ازدواج کردند یا شایدم در شرف ازدواجند. خیلی سخته که آدم بفهمه که طرفش که سالها عمرش را فقط به اون فکر کرده محرم یکی دیگه شده!


زینب هر چند که تو زندگیه تو من فقط نقش محض احتیاط را بازی می کردم اما من گله چندانی نسبت به تو ندارم. هر کسی مختاره که زندگیش  را خودش انتخاب کنه و توی این اختیار هم فقط باید به فکر خودش باشه. آره این یه روش صحیحه !


گله من بیشتر نسبت به خداست تا بندگانش


خدا تو که می دونستی سرنوشت ما از هم جداست چرا اونا سر راه من قرار دادی؟

 بنده عقل گرا بهت که عقل داده بودم می خواستی فکر کنی


خدا جون تو که می دونی وقتی عشق میاد عقل از در دیگه فرار می کنه. انتظار داشتی من تو این قضیه متکی به عقلم باشم در حالی که تو چشمام را بسته بودی؟

قضیه خیلی روشن بود احتیاج به فکر کردن زیاد نداشت.


خدا جون کجاش روشن بود بارها تا مرز ازدواج پیش رفتیم اون وقت می گی خیلی روشن بود؟

خودت پا پس کشیدی و یک سال دیگه باهاش حرف نزدی


خدا تو که خودت دیدی خودش می گفت که دیگه با من حرف نزن نمی خوام چیزی بینمون رد و بدل بشه.

اینکه بازیه همه معشوقاست تو که اینا خوب می دونستی


خدا از بازی گذشته بود بارها غرورم را شکستم  اما فایده نداشت. انتظار داشتی برم جلو بگم تو را خدا با من حرف بزن. 

تو باید از عقلت استفاده می کردی


خدا می گی باید فکر می کردم حالا اگر فکر کرده بودم و زود اومده بودم بیرون  می گفتی که پایه نبوده اگه هم ایستادگی می کردم می گفتی که باید فکر می کردی. پس نقش توکل به تو چی میشه این وسط یا اصلا خودت این وسط چه نقشی بازی می کنی؟

حالا تو عاقبت کار را که ندیدی. مگه بارها نشده که همینجور شاکی شدی بعد بهت نشون دادم که حواسم بهت بوده؟


خدا شده اما خدا ایندفعه بندت خسته شده از بازیات از بالا پایین بردنت از چیزایی که می بینم خیرم توشه و تو بهم نمیدی و بعد از یه مسیر نا هموار بهم می فهمونی که خیرم توش نبوده خدا زمانش نرسیده که دستت را دراز کنی؟ موقش نیست که همه چی تغییر کنه؟

زندگی تو دست توست. و این تویی که زندگی خودت را رقم می زنی


خدا دوباره داد توکلم را در میاری پس نقش توکل چیه این وسط؟

توکل کردی و کمکت نکردم؟


نمی دونم. شاید.


خدا کسی را که قسمت کس دیگست را سر راهم قرار نده، تا شبهای دلتنگیش برای من باشه و روزهای خوشش برای دیگری