از من رمقی به سعی ساقی مانده است

                                     وز صحبت خلق بیوفایی مانده است

از بادهی نوشین قدحی بیش نماند

                                   از عمر ندانم که چه باقی مانده است



خونه و نوروز

نوروز دوباره سر رسید. خیلی زیباست که سال خورشیدی با یه پدیده زیبا (زنده شدن طبیعت) آغاز میشه. تو خبرا می خوندم که اوباما برای ایرانیا به مناسبت نوروز پیام داده یا مثلا کانادا نوروز را تو تقویمش گذاشته. فکر کنم اگه این حکومت عوضی که الان سر کاره تو ایران نبود یه جورایی نوروز یه واقعه جهانی میشد. 


طول شب و روز با هم برابر میشه این پدیده برای کل ساکنان زمینه نه برای بخشی از اون.

امسال می خواستیم بریم خونه جدید اما نشد. در واقع آپارتمان من و اسماعیل تقریبا آماده شده بود. خیلی دوست داشتم که مامان بابا تو یه خونه مدرن زندگی کنند مامان هم خود ابراز تمایل کرده بود. برای همینم کلی پول از اینطرف اونطرف قرض کردم تا بتونم کارای خونه را تمام کنم. خیلی سخت بود نه به خاطر اینکه کلی باید اینطرف اونطرف می رفتم بیشتر دردسرش مال این بود که باید با آدمایی سر و کله می زدی که هیچ قائده و قانون مشخصی ندارند. با طرف وعده می کنی که فلان روز بیا و این کار را انجام بده و فلان مقدار پول را بگیر نه اون روز معین میاد نه اون پول را میگیره. دلم از این می سوزه که همون موقع بهشون زنگ می زنی میگه یک ساعت دیگه اونجام اما دریغ که علاوه بر اینکه اون روز نمیاد روز دیگه هم که زنگ می زنی بدون معذرت خواهی دوباره این حادثه تکرار میشه.

با بعضیشون این کار تا 5 بار ادامه داشت. واقعا این حکومت به مردمش میاد. نزدیک عید بود و باید همه چی نقدی خریده بشه کلی کارا را تند تند انجام دادم بعضیشونم بدون تحقیق به هر حال خوب شد که تموم شد در واقع طبقه دوم که مال من بود تموم شد و طبقه 3 که از اسماعیله فقط MDF  ها و بعضی برق کاری هاش موند طبقه اول هم که طبقه مشترکه مثل طبقه 3 کاراش انجام شد. البته همه اینا بجز گاز کشی بود. کلا خونه بدی نشده یه جورایی اسپرت شده خودم بدم نمیاد.

خلاصه برای اینکه بتونیم بریم اونجا از همسایه یه انشعاب گاز با کلی دردسر کشیدم  همه چیزا حدودای 28 اسفند تموم شد. یهو مامان خانوم گفتند اون خونه کوچیکه الان هم مژگان اومده اینجا بریم تو اونخونه جامون تنگه!


بعله در مقایسه با خونه 300 متری بایدم اونجا کوچیک باشه. به هر حال کلی باهم دعوا کردیم که بابا من را بازی دادین با این کاراتون اصلا نمی شه رو حرفای شما زنا اصلا نمیشه حساب کرد. کلی بنده خدا ناراحت شد بعد خیلی پشیمون شدم از این کارم. مامان زنگ زد به این اون که برای خونه یه سری مسافر نوروزی بیارند خوشبختانه یه جورایی خوب شد.

داشتم حساب می کردم اگه خونه ها را ندیم اجاره من تا پایان همین سال 90 تقریبا ماهانه 40 هزار تومان برام می مونه این وام لعنتی هم که تا 6 سال دیگه تموم نمیشه اسماعیل هم که حالا حالا سر کار نمیره و یه جورایی من همه پول وام را باید بدم. 


گور پدر خونه فعلا زیاد برام مهم نیست خودش بالاخره روند خودشا طی می کنه یه جورایی دنبال همون روند پوست اندازی هستم من خیلی عقب افتادم از خودم از دنیای کنارم خیلی آگاهیم کمه.

زندگی اون زمین بی حصار نیست که توش بدون قید و شرط اینطرف اونطرف بری هر کاری می خواهی بکنی یا اون زندانی نیست که تا پاتا بر داشتی هزارتا اما و اگر را در نظر بگیری و تو راه رفتنت هم متکی به نظر اینو اون باشی و عقل خدا دادی که بزرگترین داشتته را حقیر و پر از اشتباه بدونی.

 

دنیا خیلی بی رحمه دنبال این نیست که تو خیلی خوبی یا بدی پس فلان میشه  و فلان در واقع قواعد استثنا بر نداری بر دنیا حاکمه که مسلمونی و ارمنی بودن تو براش مهم نیست. اگه این قواعد را شناختی می تونی به جلو بری در غیر اینصورت محکوم به نابودی هستی می دونم این تفسیر خیلی خشکیه از دنیا یا جایی را برای توکل و خدا باز نمیگذاره اما گاها چیزها طوری هستند که ما دوست نداریم. منظورم اینه که تصور کن آدمی که در یک محله خیلی فقیر یا خیلی جرم خیز بدنیا میاد درصد اینکه این آدم خوشبخت بشه با آدمی که در محیطی کاملا متفاوت بدنیا میاد خیلی متفاوته البته میدونم که حالا بحث این پیش میاد که خوشبختی یعنی چی اما خوب به هر حال یک سری شرایطی وجود داره که همه بر جزئی از خوشبختی بودن یا نبودن آن رای یکسانی دارند به عنوان مثال کسی یک آدم معتاد را که به شدت فقیر هم هست را خوشبخت نمی دونه. حرفم اینه که خیلی از متغییر ها تو زندگی دخیلند که خیلیش دست ما نیست مثل خانواده ای که در اون متولد میشیم برای همینم یه جورایی دنیا بیرحمه البته این بخشیشه.  





چشمی که نظر نگه ندارد           بس فتنه که با سر دل ارد