دروغ

بابا می گفت فلانی گفته فلان شیشه اصلا نیست و فلان شیشه را میارم.

گفتم من به این جماعت اعتماد ندارم بزار خودم تحقیق کنم. رفتم دیدم بعله طرف چون این شیشه را نداشته اینا گفته.

این خیلی عادیه اینجا همه به هم دروغ میگند. دروغ گویی تو حکومت که دیگه واویلاست. مردک تو روز روشن تو تی وی دروغی را میگه که همه می دونند دروغه اما کی میتونه کاری بکنه. 


بد بدختی این مردم خیلیش به دلیل اینه که به راحتی دروغ میگند. سر هم کلا میگذارند.


اصلا نمی دونم چی می خوام بنویسم بیشتر دل گرفتست.

طرف اومد گفت من دررل می فروشم اصل اصل هم هست. کناری من گفت چند؟

گفت 72 هزار تومن

 گفت اووو


گفت چند می خری؟

گفت 2500 تومن

گفت مرد حسابی من میگم اصله اون وقت تو میگی 2500 


تو دل گفت عجب عوضیه این یارو حق با فروشندست. خلاصه یکی این بگو یکی اون بگو 15 دقیقه چونه می زدند.


آخرش معامله انجام شد اونم روی 9500

داشتم سردرد می گرفتم. حالم از هر دوشون بهم می خورد.


گفتم توکه آخر فروختی به 9500 خوب چرا اولش گفتی 72 هزار؟

گفت خوب اگه می گفتم 9500 که این بابا 1000 تومن هم نمی خرید.


گفتم تو چرا با این قیمت شروع کردی گفت من کارمه می دونم چطور معامله کنم.


یعنی خاک بر اون سر هر دوتون.


من دوست ندارم شوهرم رو بقیه دقت کنه!

امروز اتفاق جالبی افتاد.

داشتم درس می دادم کلی هم غرق درس دادن بودم که یک سری دختر داشتند هی پچ پچ می کردند.

من کلا سعی می کنم اسم همه دانشجوها را یاد بگیرم. برای همینم اسم اینایی که حرف می زدند را هم می دونستم.


سرم به طرف تخته بود داشتم می نوشتم. دخترا داشتند حرف می زندند از روی صدا می شد حدس زد کی داره حرف می زنه برای همینم بدون اینکه سرم را برگردونم گفتم خانوم فلانی اینقدر صحبت نکن.


طرف یکه خورده بود که من اسمش را از کجا می دونم. همجور که داشتم می نوشتم شنیدم که یکی از پسر گفت عجب اسم همه را می دونه. بدشانسیش کسی این حرف را زده بود که اسم اونم می دونستم و چون تو امتحان جلویش تقلب کرده بود تو امتحان هم می دونستم کجا نشسته بود و می دونستم که به نمرش اعتراض کرده بود و چون اعتراضش وارد نبود یک نمره ازش کم کرده بودم.


لازم بود که هژیمونی خودم را حسابی تحکیم کنم. برای همینم برگشتم گفتم بعله آقای فلانی من اسم همه را می دونم تازه این که چیزی نیست می دونم که تو امتحان ردیف سوم از کنار و ردیف دوم از جلو نشسته بودی می دونم که از من فلان سوال را پرسیدی و منم گفتم با جدول حل نمیشه می دونم که ردیف جلوت فلانی نشسته بود که خودشم می دونه چیکار کرد می دونم تو لیست من نفر دومی می دونم هفته پیش غایب بودی می دونم که نمره 10 شده بود اومدی اعتراض کردی چون وارد نبود شدی 9


بنده خدا چشماش گرد شده بود. یه دفع این جمله زینب که با نفرت بیان میشد از جلو چشمام رد میشد که می نوشت من دوست ندارم شوهرم رو بقیه دقت کنه و خودم که در جوابش می نوشتم من فقط رو شما دقت می کنم. داشتم سر گیجه می گرفتم از یه طرف بچه ها بودند که همه داشتند هاج و باج من را نگاه می کردند از یه طرف درسی بود که باید می دادم از یه طرف هم ذهنم که داشت


با خودش کلنجار می رفت که واقعا من فضولم.


نه من این نیستم این اطلاعات بدون اینکه من بخوام داخل ذهنم رفته بود چون باهاشون سر و کله می زنم بدون اینکه من دنبال اطلاعات باشم. من تو زندگی کسی سرک نمی کشم چون از این کار متنفرم.







منتظران مهدی بدانند، حسین را منتظرانش کشتند.