مهمونی

دیشب رفتم مهمونی عمو حسین، از مکه اومده بود.

یادش بخیر تو راه بودم که جمال زنگ زد که ابراهیم اینجا دارند برای مکه ثبت نام می کنند اسم تو را بنویسم؟

گفتم بنویس بعدش دوباره وقتی داشتم رانندگی می کردم زنگ زد اسم من در نیومده اما اسم تو چرا.

داشتم بال در میووردم آخه خودش همه چیش جور شد خیلی توپ بود.


دیشب رفتیم، مثل همه کارای عمو  کلی مهمون اومده بودنند تو تالار بود ما هم به عنوان کادو یه ربع سکه بردیم خیلی از این کار بدم میاد نه به خاطر پولش به خاطر اینکه این یه سنت غلط تو فامیله. طرف سعی می کنه بیشترین کادو را ببره اونی هم که کادو میگیره سعی می کنه که جایگزین(هدیه) مناسبی جاش بزاره.


من اصلا اینا را قبول ندارم. خودم هم که مکه می خواستم برم چون می دونستم این جریانات برای من هم رخ می ده به مامان بابا گفتم حق ندارید به کسی بگید تا اینکه رفتم و اومدم و بعدشم یه مهمونی گرفتیم.


فامیل بابا که کلی شاکی بودند بر عکس فامیلای مامان کلی خوششون اومده بود اینجوری هیشکی تو دردسر نمیوفته. بالاخره هرکی مسلک خودشا داره.


بابا پیش عمو خیلی رودباستی داره. عمو هم کلی آدم تشریفاتیه تقریبا محال که خونشون بری و اونجا مهمون نباشه. دو ماه پیشم  برای سالگرد عروسیشون همه فامیل را تالار مهمون کردند و به نوعی دوباره عروسی کردند.