موضوع انشا : کشور خارج کجاست؟

خارج جایی است که همه آدم ها در آن ایدز دارند !
مملکت خارج جایی است که همه در آن با ناموس همدیگر کار دارند !
در حالی که در مملکت ما چند نفر با ناموس همه کار دارند !!!

کشور خارج جایی است که رییس جمهورشان بیشتر از یک دست لباس دارد بس که تشریفاتی و مرفه است !
تازه در خارج کراوات هم می زنند که همه میدانند یک جور فلش و علامت راهنمای رو به پایین است !

خارجی ها همه غرب زده هستند بی همه چیز ها !!!
مردم خارج ، همیشه مست هستند و دائم به هم میگویند: یو آر ... !!!
اما در اینجا ما همیشه در حال احوال پرسی از خانواده طرف مقابل هستیم بس که مودب و بافرهنگیم !

ما در ایران خیلی همه چیز داریم ! نان ، مسکن و حتی به روایتی آزادی !
اما فرق اصلی ما در این است که خودمان میگوییم این ها را نداریم ، ولی مقاماتمان میگویند دارید !
و ما از بس که نفهم هستیم ، اصرار میکنیم و میگوییم پس کو ؟!!!
آن وقت آنها مجبور میشوند گشت درست کنند و به زور به ما حالی کنند که ایناهاش !!!
در خارج اما اینطوری نیست بس که آنها بی منطق هستند !

خارج جای عقب افتاده ای است که گشت نسبت ندارد ! آن ها برای لاک زدن جریمه نمیشوند !
در خارج هنوز نفهمیده اند که رنگ سیاه مناسب تابستان است !
خارجی ها بس که دین و اعتقاد ضعیفی دارند ، با دیدن موی نامحرم ، هیچ چیزیشان نمی شود !!!
اما ما اگر یک تار مو ببینیم ، دچار لرزش می شویم ! بس که محکم است این اعتقاداتمان !

خارجی ها فکر میکنند ما در جنگ جهانی هستیم چون کوپن داریم و سهمیه بندی !
آنها وقتی جنگ جهانی میکردند همه چیزشان سهمیه بندی بود !
ما همیشه در حال جنگ جهانی هستیم ! بس که رییس جمهورها و رهبرمان منتخب ما هستند !

آنجا کشیش ها و پاپ حوزه علمیه ندارند بس که بی فرهنگ هستند !
خارجی ها بس که بی دین و کافر هستند ، نمی دانند ازدواج از نوع موقت چیست !
خارجی ها بس که سوسول هستند می گویند مرد با زن برابر است و
هیچ استاد پاک و مطهری نبوده که بهشان بگوید نخیر ! هر 4 تا زن میشود یک مرد !!!
ما استاد پاک و مطهری داشتیم که استاد اخلاق بود و پسرش هم برای
نشان دادن اصل و نسب پدرش ، در مجلس به یکی دیگر گفت : فیوز !!!
البته او قبل از فیوز یک ( پ ) هم گذاشت که ما نفهمیدیم چرا !

آن ها بس که بی فرهنگ هستند در کلیسا با کفش می روند و عود روشن میکنند ،
در حالی که همه می دانند لذت حرف زدن با خدا در بوی جوراب مخلوط با گلاب است !

آن ها تمام شعر های مذهبی خود را با آهنگ میخوانند ، بس که الاغند ،
در حالیکه وقتی آدم با خدا حرف میزند ، اجازه ندارد شاد باشد !
خدا خیلی ترسناک است و هیچکس جز ایرانی ها نمیداند این را !

ما قطب جهان اسلامیم در حالی که خارج در جهان اسلام هیچ چیز نیست !
ما میدان آزادی داریم ولی خارجی ها فقط مجسمه آزادی دارند !!!
و هر بچه ای میداند که اصلا مجسمه یعنی هیچ کاره ! پس ما آزادی داریم ولی خارجی ها ندارند !

آن ها خواننده هایی دارند که همش اعتراض میکنند بس که بی ادبند ،
در حالی که خواننده های ما میخوانند همه چی آرومه بس که هنرمندهای مودبی هستند !

آن ها بس که به بزرگترشان احترام نمیگذارند ، هیچ وقت آل پاچینو و جرج کلونی و آنجلینا جولی را ،
نمی فرستند دست بوس اسقف و پاپ تا بلکه عبرت بگیرند و کار بد نکنند در فیلم ها !

ما در ایران تعداد صندلی های دانشگاه هایمان از متقاضی ها بیشتر است بس که علم داریم !
فیلم های ما در ایران هیچ وقت پایان غمگین ندارد بس که ما شادیم ،
ولی خارجی ها همه افسرده هستند و همه اش در فیلم ها در حال خون ریزی و کارهای بد بد !
در حالی که همه میدانند لذت هر فیلمی به عروسی انتهای آن است !

آن ها بس که سوسول هستند هر 4 سال یک نفر میشود همه کاره مملکتشان ،
ولی ما همیشه گفته ایم که حرف مرد یکی است و هیچ کس عوض نمیشود !

ما در ایران خانواده خود را خیلی دوست داریم و هر وقت کاره ای شدیم ،
تمام فک و فامیل خود را میکنیم مدیر !
اما آن ها بس که بنیان خانواده قوی ندارند ، این کارها را بلد نیستند !

ما از این انشاء نتیجه میگیریم که خارج جای بدی است !
خارج جایی است که همه آدم ها در آن ایدز دارند !


فقر


از فقر

میخواهم  بگویم .....

فقر  همه جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست .....

فقر ، عریانی  هم  نیست ......

فقر ،  گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند .......

فقر ، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست.. طلا و غذا نیست  .......

فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند .....

فقر ، بشکه های نفت را در عربستان ، تا  ته  سر میکشد .....

فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ،  همه جا سر میکشد ........

                    فقر ، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..

                  فقر ، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است ...



ایکس و روحانییون!

ایکس دلش گرفته و خسته، دستشا بلند کرد گفت تاکسی

آقا ... می ریید

بیابالا


سوار شد. غرق افکار خودش بود. دوتا آخوند هم عقب ماشین نشسته بودند.

ناگهان راننده با رندی گفت حاج آقا یه سوالی داشتم می خواستم بدونم شما گرمتون نمی شه که این لباسا را می پوشید اصلا چرا شما هم مثل بقیه لباس نمی پوشید؟


صحبت راننده یه جورایی تیکه پرونی بود.


آخوندها گلوی خودشونا صاف کردند و یکشون گفت ببین جانم در واقع ما این لباسا را برای شما ها می پوشیم. ما زحمت این لباس ها را به جون می خریم و حتی دکمه اون را هم تا آخر می بندیم برای شما. ما این کارا می کنیم که امثال شماها ما را راحتر پیدا کنند تا بتونند سوالاتشون را هر جا که خواستند بپرسند. ما در مقابل از شما ها پولی نمی گیریم و ثوابش را از خدا می گیریم. سوالات دینی خیلی می تونه مهم باشه حتی یک اشتباه می تونه زندگیه آدما نابود کنه. شما اینجور تصور کن که اگه پزشک ها هم مثل ماها لباسشون فرق داشت چقدر جامعه سالم تر می شد.


راننده سری از روی تحسین تکون داد و گفت وای من قبلا فکر می کردم که شما ها این لباسا را برای این می پوشید که می خواند خودتون را نشون بدید یا می خواهید فرق خودتون را با مردم نشون بدید، راست میگید اگه دکترا هم این کار را میکردند خیلی خوب میشد.


آخوند دیگه هم احسنتی گفت و رشته سخن را در دست گرفت و گفت در واقع این تفکرات دشمنای دینه که بین مردم رواج دادند در صورتی که اصل ماجرا یه چیز دیگست.


ایکس خیلی دلش گرفته بود نمی خواست دم به دم اینا بده حالش از آدمای مثل راننده بهم می خورد. 

اما سکوتش را شکست و گفت

حاج آقا شما که اینهمه نگرانه سوالای مردمید بهتر نیست که تو عصر تکنولوژی از روشهای دیگه استفاده کنید تا خودتون هم اینهمه زجر نکشید؟

بهتر نیست که همتون شماره موبایلاتون را تو مسجد بگید. بهتر نیست سایت بزنید بهتر نیست از ایمیل استفاده کنید اصلا شما که تمام امکانات این مملکت دستونه بهتر نیست که یه شماره سراسری مثل 118 اعلام کنید تا مردم سوالاتشون را بپرسند اینجوری بدون رودرباستی هر چی می خواند می پرسند.

شما که حدیث و روایت حتما بهتر از من بلدید. حتما این را شنیدید که طرف بر جمعی که پیامبر هم توشون بود وارد شد و گفت پیامبر کدومتونید.چون همه گرد نشسته بودند یعنی نه پیامبر از روی لباسش معلوم بود نه از روی مکانش.

حتما اگه پیامبر هم می خواست مثل شما فکر کنه باید یه عبای فسفری می پوشید.


رانند خنده ای کردو احسنتی گفت.

احسنت راننده خیلی دردناک بود برای ایکس.

حاج آقا مکثی کردو گفت خوب این پیشنهادای خوبیه میشه روش فکر کرد


ایکس در حالی که داشت پیاده می شد گفت نه حاج آقا بهتر شما ها بعد از 30 سال با مردم رو راستر باشید.