مورفی و زینب

قانون مورفی میگه اگر راه‌های متفاوتی برای انجام کاری باشد که یکی از آنها به خرابی یا فاجعه بیانجامد، حتماً یک نفر کار را به همان صورت انجام خواهد داد. یا به صورت حسی اینکه اگه یکی یک شماره تلفن را اشتباه بگیره به احتمال قوی اون شماره اشغال نیست. یا تاریخی اینکه بتهوون که آهنگساز مشهور بوده یک نقص تو بدنش بود و اونم نبود شنوایی !!. از اینجور چیزا خیلی رخ میده برای خودمم خیلی رخ داده.


از جمله 2 شب پیش چند روز بود که منتظر بودم که زینب را تو جی میل ببینم. وباهاش در مورد درخواست سه باره من صحبت کنم. حدودای ساعت 11 بود خیلی خسته بودم. می خواستم زود برم بخوابم داشتم می رفتم خیلی اتفاقی به ذهنم رسید که برم ببینم زینب هست یا نه.

لپ تاپم را روشن کردم دیدم بعله خانوم تشریف دارند. بحث اینجوری شروع شد که من در مورد کاری که کردید هنوز جواب درستی دستم نیومده. اونم می گفت که من گفتم ممکنه که شما بیایید اینجا و این باعث بشه چند جلسه بی فایده تشکیل بشه و همین باعث بشه که هردومون بیشتر به هم بریزیم. و این موضوع برای خونواده من غیر منطقی نبوده چون برادرم هم درست مثل همین قضیه براش رخ داد و ما فکر می کردیم برای شما هم عادیه!. خیلی هم از اون قسمت میل من که گفته بودم شما با آبروی من بازی کردید ناراحت شده بود.

( اگه به قول خودت  عادیه برای فقط 3 نفر غیر خونواده خودت تعریف کن، واکنش اونا معلوم می کنه که عادیه یا نه) تو همین گیرودار بودیم که من بهش گفتم که من بازم می خوام بیام جلو اونم گفت که نظرم منفیه. گفتم اشتباه می کنی. می گفت شما

تو میلتون به من گفتید که من با آبروی شما بازی کردم و من اگه جای شما بودم با کسی که با آبروی من بازی کرده و بخصوص اینکه شنیده باشم هم که با آبروی کس دیگه ای هم بازی کرده ازدواج نمی کردم و این نشون می ده ما باهم خیلی فرق داریم. درست در همین لحظه حساس خط  ای دی اس ال قطع شد. با تلفن به یه مرکز دیگه وصل شدم اونم قطع بود فرداش هم زینب میل زده بود که اینترنت اونم قطع بوده. خداییش تو این دوسالی که ای دی اس ال داشتم این اتفاق اصلا رخ نداده بود. حداقل وقتی رخ می داد خط دایال وصل بود.


خلاصه فرداش این میل را برای زده.


سلام
ببخشید دیشب اینترنتم قطع شد.
نظر من کاملا منفیه.
اگه دیشب جواب سلام شما را دادم و صحبت کردم از سر احترام بود.
امیدوارم که موفق و خوشبخت باشید.
خدانگهدار


جوری نوشته که انگار من پیش خودم گفتم که خوب حالا که یخورده وضعیتم استیل تره یه سلامی به زینب می کنیم اگه جواب داد که پیگیر ماجرا می شیم اما اگه نشد می ریم سراغ یکی دیگه.
حیف که خیلی چیزایی که تو این سه ماه در رابطه با تو بوده را نمی تونستم اینجا بنویسم. وگرنه هیچوقت اینجوری نمی نوشتی!

از اون لفظ من بدش اومده(با آبروی من بازی کردی)
گیرم که این لفظ را من به کار بردم. آیا بکار بردن این لفظ به معنای اینا که شما این کارا کردید.
آیا تو زندگی یک زن و شوهر، یکی از طرفین نمی تونه بگه که تو با آبروی من بازی کردی!، صرفا به این خاطر که پیوند زناشویی بینشون جاری شده.

آیا این عبارت را نمیشه اینجور تفسیر کرد که کار تو برای من  اینگونه بوده که داشتی با آبروی من بازی می کردی و طرف این جمله می گه به این خاطر که حس خودشا نسبت به کار طرف مقابل بیان کنه و بیشتر خواهان توضیح طرف مقابله که اگه شبهه ای هم بوده بر طرف بشه.

آیا آدما اشتباه نمی کنند. حداقل من که معصوم نیستم شما را نمی دونم.
برداشت من این بود که بدترین راه انتخاب شد و فکر می کنم که خودتم اینا باور داری. 
حداقل با خودت رو راست باش.

خلاصه من این میل را زدم.

سلام !

من هم قطع شده بودم.
من تصمیمم را قبلا گرفته بودم و جواب سلام شما(که از روی احترام بوده) در تصمیم من نقشی نداشته. 
 ضمناً جواب منفی بدون دلیل روشن برای من قانع کننده نیست.
خدانگهدار.




خوان هشتم

وقتی کوچیک بودم تقریبا تمام شعرهای کتاب فارسی را حفظ می کردم. کلا خیلی از شعر خوشم میاد بخصوص شعرهای مولانا و خیام از شعر های نو هم خوشم میاد از سهراب از اخوان وخیلی های دیگه. یک شعر می تونه حسی را به آدم بده که شاید هیچ کتاب یا فیلمی نمی تونه اونا بوجود بیاره. 

یکی از شعرهایی که باهاش خاطره دارم خوان هشتمه. بخصوص اون قسمتهای آخرش که شغاد سر چاه میاد . 

می توانست او , اگر می خواست .



...یادم آمد , هان ,
داشتم می گفتم , آن شب نیز 
سورت سرمای دی بیدادها می کرد .
و چه سرمایی , چه سرمایی !
باد برف و سوز و وحشتناک
لیک , خوش بختانه آخر , سرپناهی یافتم جایی 
گر چه بیرون تیره بود و سرد , هم چون ترس,
قهوه خانه گرم و روشن بود , هم چون شرم ...
همگنان را خون گرمی بود .
قهوه خانه گرم و روشن , مرد نقال آتشین پیغام 
راستی کانون گرمی بود . 
مرد نقال -آن صدایش گرم , نایش گرم ,
آن سکوتش ساکت و گیرا 
و دمش , چونان حدیث آشنایش گرم-
راه می رفت و سخن می گفت . 
چوب دستی منتشا مانند در دستش ,
مست شور و گرم گفتن بود 
صحنه ی میدانک خود را 
تند و گاه آرام می پیمود .
همگنان خاموش ,
گرد بر گردش , به کردار صدف بر گرد مروارید ,
پای تاسر گوش 
-"هفت خوان را زاد سرومرد ,
یا به قولی "ماخ سالار " آن گرامی مرد 
آن هریوه ی خوب و پاک آیین - روایت کرد ;
خوان هشتم را 
من روایت می کنم اکنون ,....
من که نامم ماث "
هم چنان می رفت و می آمد.
هم چنان می گفت و می گفت و قدم می زد
"قصه است این , قصه , آری قصه ی درد است 
شعر نیست .
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است 
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست 
هیچ -هم چون پوچ - عالی نیست 
این گلیم تیره بختی هاست 
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها,
روکش تابوت تختی هاست ..."
اندکی استاد و خامش ماند 
پس هماوای خروش خشم,
با صدایی مرتعش , لحنی رجز مانند و دردآلود ,
خواند : آه ,
دیگر اکنون آن , عماد تکیه و امید ایرانشهر ,
شیر مرد عرصه ی ناوردهای هول ,
پور زال زر , جهان پهلو ,
آن خداوند و سوار رخش بی مانند ,
آن که هرگز -چون کلید گنج مروارید -
گم نمی شد از لبش لبخند ,
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان ,
خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند 
آری اکنون شیر ایران شهر 
تهمتن گرد سجستانی 
کوه کوهان , مرد مردستان 
رستم دستان ,
در تگ تاریک ژرف چاه پهناور ,
کشته هر سو بر کف و دیواره هایش نیزه و خنجر ,
چاه غدر ناجوان مردان 
چاه پستان ,چاه بی دردان ,
چاه چونان ژرفی و پهنایش , بی شرمیش ناباور 
و غم انگیز و شگفت آور ,
آری اکنون تهمتن با رخش غیرت مند ,
در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان, گم بود 
پهلوان هفت خوان , اکنون
طعمه ی دام و دهان خوان هشتم بود 
و می اندیشید 
که نبایستی بگوید , هیچ
بس که بی شرمانه و پست است این تزویر .
چشم را باید ببندد, تا نبینید , هیچ ...
بعد چندی که گشودش چشم 
رخش خود را دید
بس که خونش رفته بود از تن ,
بس که زهر زخم ها کاریش 
گویی از تن حس و هوشش رفته بود و داشت می خوابید .
او از تن خود - بس بتر از رخش -
بی خبر بود و نبودش اعتنا با خویش .
رخش را می دید و می پایید .
رخش , آن طاق عزیز , آن تای بی همتا
رخش رخشنده 
با هزاران یادهای روشن و زنده ...
گفت در دل : " رخش ! طفلک رخش !
آه ! "
این نخستین بار شاید بود 
کان کلید گنج مروارید او گم شد .
ناگهان انگار 
بر لب آن چاه 
سایه ای را دید 
او شغاد , آن نابرادر بود 
که درون چه نگه می کرد و می خندید 
و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید ...
باز چشم او به رخش افتاد -اما ... وای !
دید ,رخش زیبا , رخش غیرت مند 
رخش بی مانند ,
با هزارش یادبود خوب , خوابیده است 
آن چنان که راستی گویی 
آن هزاران یاد بود خوب را در خواب می دیده است ....
بعد از آن تا مدتی , تا دیر ,
یال و رویش را 
هی نوازش کرد ,هی بویید , هی بوسید ,
رو به یال و چشم او مالید ...
مرد نقال از صدایش ضجه می بارید 
و نگاهش مثل خنجر بود :
"و نشست آرام , یال رخش در دستش ,
باز با آن آخرین اندیشه ها سر گرم 
جنگ بود این یا شکار ؟ آیا
میزبانی بود یا تزویر ؟
قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست 
که شغاد نابرادر را بدوزد - هم چنان که دوخت -
با کمان و تیر 
بر درختی که به زیرش ایستاده بود ,
و بر آن بر تکیه داده بود 
و درون چه نگه می کرد 
قصه می گوید 
این برایش سخت آسان بود و ساده بود 
هم چنان که می توانست او , اگر می خواست ,
کان کمند شصت خم خویش بگشاید 
و بیندازد به بالا , بر درختی , گیره ای , سنگی 
و فراز آید 
ور بپرسی راست , گویم راست 
قصه بی شک راست می گوید .
می توانست او , اگر می خواست .
لیک ..."

استراتژِی

هدف هر انسانی تو زندگی اینه که به یک سری آرزوهای درست یا نا درستش برسه. حالا می تونه تو اون آرزوهای بو و رنگ خدا داشته باشه و اون را هم تو این دنیا و هم تو آخرت سعادتمند کنه یا اصلا می تونه رنگ و بوی صرفا دنیایی داشته باشه.  

من محور سعادتمندی را بر سه چیز می دونم. یعنی معتقدم که اگه این سه چیز درست ساخته یا انتخاب بشند یک انسان می تونه سعادتمند باشه البته تو این دنیا و واضح است که سعادت تو این دنیا چیز جدایی از سعادت اخروی نیست. 

1- همسر 

2-فرزند صالح

3-شغل


ترتیب اولویتهاشم از بالا به پایینه. من هیچ یک از این سه تا را هنوز ندارم امروز می خوام در مورد سوم صحبت کنم.

شغل هایی که برای من موجود سه دسته هستند.

1- کار در محیط های دولتی یا شرکت های خصوصی

این جور کارا زیاد با روحیه من سازگار نیست. برای اینکه بیشتر این کارا یه جورایی محیط های ساکن و خالی از جنب و جوشند. یعنی طرف بعد از یک مدت اگه هم فعال باشه به این محیط های خو میگیره. این شیوه تو دوایر دولتی بسیار رواج داره. بخصوص اونایی که استخدام رسمی هستند. تو همین جهاد که فعلا دارم کار می کنم. یک سری آدم وجود داره که کل دغدغه فکریش از صبح تا شب اینه که امروز فلان چیز را برای خونه بگیره ببره. و جالب اینه که اینها اضافه کاری هم وامیستند و اوج بدبختی اینه که حقوق اونا با وجود مدرک پایین تر حداقل یک و نیم برابر توست. اما تو محیط های شرکت خصوصی وضع متفاوته بعضی جاها دارای تکنولوژی خوبی هستند اما در عوض حقوق مناسبی نمی دند.

و از همه مهمتر اینه که آینده شغلی این شرکت های بسیار سسته یعنی ممکنه که تقی به توقی بخوره و تو و همه آدمای مربوط به تو را به خاک سیاه بشونه.در کل زیاد از این جور کار کردن خوشم نمی یاد.

اما من تو این دسته از مشاغل چند جا برام وجود داره.

اولش همین جاییه که دارم کار می کنم. تقریبا هر دو هفته یک بار سرپرستمون از من سوال می کنه پس نمی خوای بیای این قرار داد یک ساله را امضا کنی. آخه من اونجا هنوز پاره وقت می رم. مزایایی که داره اینه که اونجا محیط تحقیقاتیه و محیط جوون پسندی داره چون همه تقریبا تو سن وسالای خودتند.

اما مشکلش اینه که حقوقش بسیار کمه در واقع اگه بدون اضافه کاری واستی کل دریافتید حدود 550 اما معمولا با اضافه کاری حقوق آقایون اونجا حدود 640 هست. البته به دلیل جو مخفی بودن حقوق ها عدد درست دستم نیست. آینده شغلی اونجام زیاد خوب نیست چون اگه ببینند که یکی بالا تر از تو وجود داره دیگه با تو قرار داد  نمی بندند همون طور که با اومدن من یکی را باهاش قرار داد نبستند.

اما جای دیگه ای که من می تونم برم صاایرانه.

تا حالا سیروس سه بار زنگ زده که من ایجا در مورد تو صحبت کردند و حتما می خواند. اما من هر دفعه یه بهونه ای آوردم.

اما مزایایی که داره اینه که خوب تو این مملکت گل و بلبلی که ما داریم فقط نظامی های هستند که آینده شغلی و مزایای شغلی مناسبی دارند. حقوقشم تقریبا قابل تحمله با اضافه کاری برای این قسمت که به من پیشنهاد شده

1000000

اما اشکال اولش اینه که اینجا نظامی تشریف دارند یعنی در همه چیز زندگی خصوصیه تو حق دارند فضولی کنند. حق نداری بری خارج، اول به ما اطلاع می دی بعد شاید بتونی بری. زن خواستی بگیری اول به ما اطلاع بده که ببینیم ضد انقلابی چیزی نباشه! با شلوار لی و بلوز آستین کوتاه حق نداری بیای. از صبح ساعت هفت و ربع میای سر کار تا چهار اما از اون به بعدش یعنی تا ساعت هفت عصر به صورت اضافه کاری اجباریه یعنی اگه وا نستی خیلی تاثیر منفی تو حقوقت داره. جو مزخرفشم هست.

در جاهای دیگه هم شاید بتونم برم بخصوص ذوب آهن در واقع اونجا دوستام منا به عنوان یک آدم نخبه !!!!!!! معرفی کردند. آخه شرایط نخبگیش مسخره بود معدل بالا 17 از دانشگاه معتبر و داشتن ژورنال و مقاله و طرح پژوهشی البته طرف می گفت ما تا حالا کسی را از این طریق نگرفتیم و می خواهیم این کار را با شما شروع کنیم. تو هسا هم هست من اونجا نرفتم حتی حرفم در موردش نزدم اما رفیقای اونجام می گفتند می تونی بیای اما پروسش زمان بره البته اونجام یجورای شبیه صاایرانه.

2- کار دیگه ای که برام هست یعنی برای خیلی ها هست اینه که بیرون یه شرکتی بزنم و پروژه های جهت دارتری بگیرم. در واقع این کار برای همه هست اما خوب طرف باید از سطح تکنولوژی قابل قبولی برخوردار باشه. متاسفانه تو دانشگاه زیاد این چیزا آموزش داده نمی شه برای همینم هست که کسایی که درسشون تموم می شه بشتر دنبال اینند که برند یه جایی استخدام بشند.

در مورد من این صحت نداره برای اینکه اولا من تا حالا تقریبا همه پولم را این تو همین محیط بدست آوردم. در واقع این محیط را می شناسم و سابقم این را نشون میده که من می تونم تو این محیط گلیم خودم را از آب بکشم. اون چیزی که من را تو این محیط به خودش می کشه اینه که تو این محیط قانون جنگله یعنی بخوای زنده بمونی باید خودتا بروز کنی باید برتر باشی. و یکی دیگه اینکه هیچ تناسبی بین زمان و پول نیست یعنی شاید حتی یک شبه با یک قرارداد پولدار بشی. 

اما مشکل اینه که تمام این مزایا می تونه بر ضد تو کار کنه درواقع میشه که یک شبه به خاک بشینی یا اینکه دست بالا دست زیاده یا اصلا آینده شغلی روشنی توش نیست.

من خودم شرکت داشتم که بعد از رفتن تهران از اون شرکت اومدم بیرون و سهمم را فروختم. می دونم تو چه محیط آلوده ای باید پول در بیاری در واقع اونجا خیلی گرگ پیدا می شه. از طرفی کشور ما هم یک اقتصاد پایدار نداره یعنی دارای رشد اقتصادیه پایداری نیست. همون حرفی که قبلنا می زدم، اشکال اصلی اینه که حکومت احتیاج چندانی به مردم نداره.

به هر حال ساختن یک شغل تو این محیط  زمان بره. الان نمی خوام در موردش فکر کنم یعنی یه جورای جز گزینه های حذف شده برای من تصور میشه.


3- کار در محیط های آکادمیک

یا به نوعی همون استاد دانشگاه شدن.

این مدل را خیلی دوست دارم چون اولا تا حالا تجربش کردم و دیدم که با روحیاتم می سازه و از همه مهمتر این که زمانش خیلی خوبه یعنی به کارای جانبی می رسی بالاخره زندگی که همش کار نیست. از طرفی باید به روز باشی البته اگه بخوای به معنی واقعی استاد باشی و از طرفی از آدمای گرگ صفت هم کمتر تو این محیط وجود داره اما مشکل اون اینه که رعایت عدالت مسئله خیلی مشکلیه البته نه اینکه من حضرت علی باشم. به نوعی نمی شه بگی مشکل اما باید شیش دونگ حواست جمع باشه. حقوق اونم نسبت به بیرون قابل تحمل تره.

اما من برای رسیدن به این هدف حتما باید دکترام را بگیرم. خیلی مسائل جانبی وجود داره. تقریبا میشه بگی که دانشگاههای دولتی دیگه کسی را بورس نمی کنند و حتی در صورت داشتن دکترا نیز اونو استخدام نمی کنند مگر دانشگاههای دور افتاده مثل شهرکرد و غیره که اونم باید دکترات تمام شده باشه که چون خود دکترا 4 یا 5 سال طول میکشه و وضعیت رو به بدی پیش می ره زیاد مشخص نیست که بشه تو اینجور دانشگاهها استاد شد. البته این من را زیاد اذیت نمی کنه چون حقوق حتی بعضی از اونا از دانشگاه آزاد کمتره. نقشه من بیشتر برای دانشگاهها آزاده البته نه برای در پیتاش چون یک بار میمه درس دادم برای هفت جدم بس بود مثل این بود که تو برره داری درس می دی. من بیشتر دوست دارم که تو نجف آباد یا خوراسگان استاد بشم چون سطح علمی دانشگاهاشون خوبه و دانشجوهاشونم خوب هستند به خصوص تو رشته های ما که سواد عملی وتئوری باهم مخلوطه و خرخونیه صرف کافی نیست.

اما من برای رسیدن به این هدف چند راه دارم.

1- دکترای خارج از کشور بگیرم

من خیلی دوست دارم که دکترام را از خارج از کشور بخصوص از آمریکا یا کانادا بگیرم و حتی اگه به هر دلیلی بخوام در ایران تحصیل کنم یک مدت مشخص به نام فرصت مطالعاتی می رم حتی اگه با هزینه خودم باشه. دلیل اصلی که من می خوام برم این نیست که می خوام اونجا زندگی کنم من باشناختی که از خودم دارم نمی تونم اونجا زندگی کنم نه اینکه بچه ننه باشم اما خوب به هر حال اینجا خونوادم هستند و اگه قراره من اینا را از دست بدم چی می تونم جاش اونور بگیرم که جبران کنه؟

البته من که اون طرف نبودم زیاد نمی تونم در مورد اونطرف صحبت کنم. دلیل اصلیم آشنا شدن با فرهنگ و روش زندگی و اندیشه ها و شایدم استفاده از امکانات اوناست. زیاد معتقد به این نیستم که استاد های اونطرف هیولاند اینا حتی از بچه هایی که رفتند هم میشه فهمید. اما این کار مشکلات خودشا هم داره اگه من این شیوه را در پیش بگیرم اولین ضررش اینه که ازدواجم عقب میوفته. به همون دلیلی که گفتم هیچ تضمینی وجود نداره که وقتی برگشتی برات کار وجود داشته باشه. خیلی از دوستام اونطرفند وقتی باهاشون در مورد پروژه  درسیشون یا چیزایی که اونطرف یاد گرفتند صحبت می کنم . خیلی هاشون یا تو زمینه هایی کار می کنند که به هیچ دردی در ایران نمی خوره یا یه جورایی تحقیقاتی صرفه یعنی اگه اینا بخواند برگردند ایران فقط می تونند تو دانشگاه استخدام بشند. اوج بدبختی اینه که بچه هایی که ایجا جزئ آدمای تاپ بودند هم همینطوره. تک و توکی میشه توشون پیدا کرد که واقعا رو یک چیز کاربردی دارند کار می کنند.


اما من باوجود این مشکلات کارایی را برای رفتن کردم یعنی به استاد ها تازه میل دارم می زنم و تو امتحان IBT هم برای 23 آبان شرکت کردم. اینکه من را قبول می کنند یا نه با خداست اما حداقلش اینه که من از دکتر شیرانی می تونم  جواب بگیرم چون باهاش 4 تا مقاله دارم خودشم بدش نمیاد اما مشکل اینه که اگه برم مجبورم کارای فوقم را ادامه بدم. نه اینکه علاقه نداشته باشم نه . من در واقع یه زمینه جدید که یه جورایی هم فیزیکیه هم الکترونیکی و هم کامپیوتری ،یعنی کامپیوتر های کوانتومی را بهش علاقه مند شدم. یه چندتا استاد هم در این ضمینه پیدا کردم اما خوب من تو این وای مقاله ندارم و احتمال پذیرشم پایینه.

به هر حال این پروسه را من پیش می برم. اما اینکه این کارم نهایی بشه یا نه به نمره زبان و جواب استاد ها و اصولا اینکه آیا ایران خواهم ماند یا نه بستگی داره.


کار دیگه ای که من می تونم بکنم اینه که تو ایران بموم خودم همین کارا می خواستم بکنم برای همینم هم علوم تحقیقات امتحان دادم هم صنعتی اصفهان.

صنعتی برام خوب بود چون می تونستم این موضوع جدید را یه جورایی با دکتر سماوی کار کنم و هم برای فرصت برم خارج برای همینم کامپیوتر امتحان دادم اما خیلی جالب بود. تو ورودی قبول شدم معمولا تو دانشگاههای دیگه بعد از این مرحله همه میرند مصاحبه و من هم زیاد غمی از اون بابت نداشتم چون دکتر خیلی از کارم راضی بود. اما تو صنعتی این روند فرق داره آقایون بعد از قبول کردن و رزومه گرفتن از همه بین اونا دست چین می کنند.

ما هم زیاد با این کار مخالف نیستیم اما مشکل اینه که این وسط یک شورای نگهبان راه انداختند. من را رد کردند بعد میریم می پرسیم خوب دلیل رد شدم چیه می گند ما یک سری جدول ارزش یابی داریم که بر اساس اونا شما را می گیریم. خوب می پرسیم این جدول و یا همون قانونتون چیه می گند سکرته. 

یعنی من باید  با قانونی پذیرش بشم که خودم نمی دونم.اما من چیکار می تونم بکنم یک راهش اینه که من دوباره امسال بجای اینکه فقط صنعتی امتحان بدم چند جای دیگم امتحان بدم. اگه این شیوه را در پیش بگیرم خوب مدرکم میشه ایرانی و یک سال از همه چیم باید دوباره بزنم یا به نوعی پا در هوا باشم برای اینکار هنوز تصمیم نگرفتم.

اما من دانشگاه علوم تحقیقات هم قبول شدم و نرفتم شاید اشتباه کردم که نرفتم.

حدود یک ماه پیش به سرم زد که برم ببینم میشه کاری کرد. رفتم اونجا و مسئله گفتم ریس گروهشون گفت وقت خودتا بی خودی تلف نکن و یک پرونده را بهم نشون داد طرف یکی از بچه های شریف بود که مثل من اونجا قبول شده بود و نرفته بود و بازم مثل من اومده بود و درخواست ثبت نام با تاخیر داده بود و کمسیون مربوطه مخالفت کرده بود.

در کل نا امید شدم که بشه کاری براش کرد. اما من قبلا حدودای بهمن سال گذشته به شهزاد عمو که اونجا دکترا می خونه گفتم که یک درخواست ثبت نام با تاخیر بده و اون موقع با اون در خواست موافقت کرده بودند. رفتم این مسئله را گفتم طرف می گفت شاید بشه یه کاریش کرد چون یک بار کمسیون را رد کرده باید ببینیم چی میشه منم درخواست دادم و اومدم.

بنده خدا شهزاد کلی دنبال کاراشا گرفت تا اینکه همین چند روزه نتیجش اومده و گفتند که با ورودی های جدید بیاد ثبت نام کنه.

اما من می خوام چیکار کنم. من اگه بورس نشم که بهیچ عنوان اونجا نمی رم برای همینم این چند روزه حسابی دنبال تحقیق بودم که ببینم مزایا این کار چیه.

رفتم نجف آباد اونا گفتد که دانشجوهای علوم تحقیقات برای ما در اولویت هستش و اگه الان درخواست بدی تا سه ماه دیگه حکمت میاد و در هفته باید 8 ساعت اینجا حضور داشته باشی و حقوقت در زمان دانشجویی حدود 600 این حقوق بدون اضافه کاریه و اگه روزای دیگه کلاس بگیری اونا را باهات حق التدریس حساب می کنیم و وقتی هم که درست تموم بشه حدود 1300 حقوقت میشه . و هزینه دانشگاتم کاملا پرداخت می کنیم. 

اما یک مشکل دیگم من دارم و  اونم اینه که من نمی خوام رو هر چی اونا گفتند کار کنند و می خوام روی چیزی که دوست دارم کار کنم برای همینم رفتم علوم تحقیقات و از چندتا از رفیقای اونجا هم پرسیدم. خوشبختانه یه چیزی و جود داره که می شه استادتا از بیرون انتخاب کنی حتی از خارج فقط درجه علمی استاد مربوطه حداقل باید دانشیار باشه. نقش الان همین کارا کرده و با دکتر شیخ السلام تو دانشگاه صنعتی تزشا برداشته و باهاش که حرف می زدم می گفت من فقط یک سال و نیم رفتم تهران. قبلا که قبول شدم با دکتر سماوی حرف زدم اون می گفت از نظر من هیچ مشکلی و جود نداره.

اما یک مشکل دیگم هست و اونم مسئله خارجمه برای اینم رفتم پرسو جو کردم. اونام یه چیزی به نام فرصت مطالعاتی دارند.تازه یک کار جالب هم بعضیها شون کردند دقیقا همین کاری که فرسایی امسال تو دانشگاه صنعتی کرد یعنی بعد از امتحان جامع بقیشه رفت کانادا و بعد از دوسال میاد ایران دفاع می کنه و بعد هم میره دوسال کانادا و اونجا دفاع می کنه. 

اینا خوبه من اونجا ثبت نام می کنم اما برای بورس اقدام نمی کنم اول باید بزارم تکلیف چند تا چیز تو زندگیم . حتی اگه نخوام بعدا برم فکر کنم یکی دو میلیون بهم ضرر می خوره اما در عوض یکی از انتخابام را همچنان می تونم نگه دارم.

بیشتر می خوام ازدواجم وضعیتش معلوم بشه.  و یه جورایی نتیجه اپلای ها. باید تو همین یک هفته وضعیتم را مشخص کنم دیگه از این برزخ خسته شدم.