دختران خوابگاه پسران

من روزای زیادی را تو خوابگاه زندگی کردم.

در کل زندگی تو خوابگاه سختیهای خودشا داره اما در کنار این سختیها خیلی چیزا میتونی ازش یاد بگیری.


اون روزا که علم و صنعت درس می خوندم چون من به دلیل مشکل سربازیم با 50 روز تاخیر رفته بودم خوابگاه برای همینم یه اتاق بدون هیچ تجهیزات و بدون هم اتاقی بهم دادند.


خود خوابگاه تو منطقه بدی از تهران واقع شده بود (حکیمیه) هم خیلی دور از شهر بود هم محل جمع شدن آدمای خلافکار بود.


این اولین تجربه من از خوابگاه بود .


همیشه یه چیز خوابگاه برام جالب بود اونم پسرایی بود که خیلی حرفه ای غذا می پختند.


تو همین صنعتی وقتی تابستونا می رفتم خوابگاه از در که وارد می شدی چنان بوی خورشت سبزی را حس می کردی که انگار داری وارد یه خونه می شی که کلی مهمون دعوت کرده.


با خیلی هاشون دوست بودم .حتی یکشون صبح زود بلند می شد عدس ها را پاک می کرد و عدسیی می پخت که کیف می کردی.





جزینی

امروز رفته بودم پیش یکی از بچه ها تا ازش یه پروژه بگیرم .

جزینی دوست دوران لیسانسه پسر خیلی زرنگیه کلی باهم حرف زدیم آخه خیلی وقت بود ندیده بودمش ، تازه عقد کرده اما جریان آشناییش با خانومش خیلی برام جالب بود.


خودش توی پژوهشکده دانشگاه صنعتی  کار می کنه می گفت یه روز که اصلا روز کاریم نبود که برم 

پژوهشکده  نمی دونم همین طوری دلم خواست که برم یه سری بزنم وقتی رفتم روز عادی بود .


وقتی خواستم بیام خونه دیدم یه دختر اونطرف تو ایستگاه اتوبوس واستاده یهو بدل نشست.

کلی با خودم کلنجار رفتم از طرفی اتوبوس هر لحظه ممکن بود برسه

برای همینم رفتم جلو اما دختره بیشتر تو رو خودش را گرفت(ظاهرا خانومش خیلی مذهبیه اینطور که می گفت کلی با خانومش در مورد چادر که همه جا می پوشه مشکل داره)


می گفت دوبار این کار را کرده اما هر بار طوری می شده که روش نمیشده که بره باهاش حرف بزنه 

برای همینم بر می گرده تو پژوهشکده و به یکی از دخترای پژوهشکده جریان را می گه و ازش می خواد که بره از اون خانوم شمارش را بگیره تا به مادرش بده و خلاصه بره جلو


اما نکته جالبش این بوده که اون دختر اصلا دانشجوی دانشگاه صنعتی نبوده و اون روز برای بار اول میاد دانشگاه که به دوستش یه کتابی بده و این اتفاق میوفته.


برام جالب بود چه زود بعضی های عاشق می شند .

زمانی که اصلا فکرشم نمی کنی  مسیر تمام زندگیتا خدا عوض می کنه.


با خودم می گم خوب من که توکل می کنم از طرفی یه خدای با تدبیر وجود داره که طاقت بنده هاشا خوب می دونه .

حواسش بهمه جا هست اما وقتی فکر اختیاری که خودش بهمون داده میوفتم لرزه به تنم میوفته که نکنه من با همون اختیار دارم به بیراهه می رم .



قومی متفکر اندر ره دین

                قومی به گمان فتاده در را یقین

می ترسم از آن که بانگ آید روزی 

                ای بی خبران راه نه آن است و نه این