گل سرخ من

خدایا چرا اینقدر به گل سرخت استرس وارد می کنی؟

خدا خودت می دونی تو وجودش یک ذره غش نیست خدا.

خدا پاک پاک پاک خدا. خالص خالص خالص.

خدا خودت می دونی که تو دلش چه خبره خودت دستش را بگیر. 

به خودم که نگاه می کنم مدام می گم برای فلان کار یا فلان رفتار ازم رنجیدی که دیگه یادی نمی کنی از من دیگه به دل لرزانم آرامش تزریق نمی کنی. دیگه حتی نهیبم نمی زنی. انگار رهام کردی برای خودم. خودم را به خودم مشغول کردی تا روزها و شبها را در حسرت یا در درگیری به آرزوهای بی سرانجام سپری کنم.

دیگه حس نگاهت را تجربه نمی کنم. دیگه اشکام جاری نمیشه.


 خدا از من رنجیدی اما گل سرخت که خدا این بدی ها را نداره. دل پاکش به فکر همه هست بجز خودش. همه وجودش اینه که دل کسی را نشکونه. راستی و درستی از سر و صورتش می باره. 

خدا چرا به گلت آب نمی دی؟

 خدا گلت تشنست تشنه تشنه.


خدا دستت را دراز کن. خدا کمکمون کن.


رنگ عشق

امروز خیلی اتفاقی به وبلاگم سرزدم.

چندتا پستش را خوندم . عکساشا دیدم و تو خاطراتم سفر کردم.


وبلاگم پر است از عشق واقعا پر است از عشق

عشقی که به سر انجام رسیده. عشقی که میوه داده، عشقی که هنوز هست، خالص و ساده


وبلاگم طناب رسیدنم به اون بود. اونی که با همه نداری ها و اخلاقهای من ساخته و من را شرمنده می کنه. اونی که مثل یک رود پاک پاکه.

صداقتش را تا حالا تو هیچ آدمی ندیدم ،توی هیچ آدمی. وقتی حرف میزنه می دونم که راست می گه  حتی ذره ی هم شک به حرفاش نمی کنم. همین دست من را می بنده که هر سوالی را ازش نکنم شاید رازی فاش بشه یا شاید دوست نداشته باشه من بدونم یا شاید...


تو انسانیت پله های  زیادی از من جلوتره. چادر نمازش را که سرش می کنه بوی پاکیه مامان را میده بوی عشق میده.


پله پله تا ملاقات خدا

خیلی وقته که ننوشتم.

بارها گفتم که اینجا راحت نیستم من می نویسم برای خودم و دوست ندارم که کس دیگر این نوشته ها را بخواند!( البته بجز زینب :) )

به همین دلیل عزم سفر کردم به درون رایانه خودم به محیط شخصی خودم.

انشالله به زودی برنامه ای برای خاطره نویسی بر روی رایانه نصب می کنم تا بتوانم آنچه را اینجا نمی توانم بنویسم آنجا بر روی کلیدهای رایانه بنوازم.


دانشگاه مجازیه من دوباره رنگ و بوی تازه گرفته است. آن زمان که طنین صدای موسوی گرمارودی غزلهای حافظ را به من آموخت راهی نو در پیشم انداخت. راهی پر از عشق راهی موزون و شیرین آمیخته به معرفت یا شاید یک جهان بینییه نو.


اینک اما دانشگاه مجازیه من پای در راه پله کتاب پله پله تا ملاقات خدا گذارده و من را از این نردبان بالا می فرستد و چه شیرین که زینب نیز از این راه پله بالا می رود و ما شبها درباره مناظر راه که شنیدیم! با هم صحبت می کنم.


چقدر ما فاصله داریم با معرفت خدا و چقدر غرق زندگی روزمره شده ایم.